۱۳۹۳ دی ۱۷, چهارشنبه

ياران شيطان- مزدور محمد كريم فنودي

يكي از مأموران پليد، محمد كريم فنودي نام دارد. نامبرده طي سه سال اخير در ارتباط مستمر با سفارت رژيم در بغداد و ساير عوامل اطلاعاتي رژيم در عراق، مأمور يت شكنجه رواني عليه مجاهدان اشرف را بر عهده داشته است

 دو تن از مهاجمان محمد كريم فنودي و محمد اكبرزاده از مأموران شناخته شده وزارت اطلاعات هستند كه از سه سال پيش به اذيت و آزار و شكنجه رواني مجاهدين در اشرف مشغول بودند. مأموران اطلاعات با مزدوران خودفروخته همراهي مي‌شدند.»
 دبيرخانه شوراي ملي مقاومت در اطلاعيه مورخ 26شهريور1391 فاش كرده بود كه مأموران نيروي تروريستي قدس به همراه دو افسر شكنجه‌گر عراقي به 10تن از مجاهدان اشرف كه در اكيپ هفتم از اشرف به ليبرتي منتقل مي‌شدند، حمله كرده و قصد ربودن آنها را داشتند. يكي از اين جنايتكاران  محمد كريم فنودي بود

محمد كريم فنودي كيست؟
محمد كريم فنودي يكي از ماموران شناخته شده رژيم در قزوين و تهران است.
وي پيش از اين از عناصر بسيار كثيف و لمپن لباس شخصي و از چماقداران حزب الله (انصار مهدي بسيجي) و سركردة پايگاه امامزاده علي و انصارالمهدي بوده  و در سركوب تظاهركنندگان و فعاليتهاي جاسوسي، شركت فعال داشته است.
از 19بهمن88 رژيم درمانده آخوندي تلاش كرد تا با سوءاستفاده از شرايط كشور  عراق و با كمك دولت وابسته به خود در اين كشور، اصلي‌ترين نيروي اپوزيسيون خود يعني مجاهدين خلق ايران را در اشرف محصور و سپس سركوب و كشتار نمايد. براي اين منظور با ايجاد انجمن‌هاي پوششي و مخارج هنگفت به اعزام گسترده مزدوران خود به عراق و پشت درب اشرف مبادرت ورزيده است. محمد كريم فنودي يكي از مهره‌هاي اصلي اين ماموريت كثيف است كه صحنه گردان وحوش ولايت طي سه سال اخير بوده است.
وي با حمايت همه جانبه از سوي وزارت اطلاعات و نيروي تروريستي قدس در اين سه‌سال اساسا در عراق مستقر بوده   و از  رسيدگي‌هاي ويژه و مكفي سفارت رژيم در بغداد و مزاياي خاصِ مأموريت برون مرزي برخوردار بوده است.
وي كه اولين بار در سال82 بعنوان يكي از سردمداران اكيپهاي وزارت اطلاعات موسوم به نجات، براي ماموريت به اشرف اعزام شده بود، از تاريخ 21اسفند88  به پشت در اشرف آمده و به‌عنوان يكي از صحنه‌گردانان ثابتِ سيرك ولايت در ضلع جنوب قرارگاه اشرف مستقر شد. وي با اراجيف گويي 24ساعته از طريق 330 بلندگو،  يكي از عوامل شكنجه رواني ساكنان بود. او بارها ضمن تهديد به قتل، فحاشيهاي ركيك و جاسوسي و فيلمبرداري از اشرف… به تعريف و تمجيد مشمئز‌كننده از خميني و خامنه‌اي و احمدي‌نژاد پرداخته و ساكنين را تشويق به ندامت و بازگشت نزد رژيم مي‌كرد. هرچند كه برخلاف نقشي كه بايد بعنوان خانواده مجهدين!! بازي مي‌كرد، نمي‌توانست ماهيت جنايتكارانه خود را پنهان كرده و در عربده‌كشي‌هاي خود، مستمرا ساكنان اشرف را تهديد به اعدام و كشتار و  شكنجه مي‌كرده و هنوز هم اين عربده‌كشي‌ها ادامه دارد.
نامبرده از جمله كساني است كه تحت عنوان خانواده مجاهدين! طومارهايي خطاب به ارگانهاي بين‌المللي به‌ويژه صليب سرخ عليه اشرف امضا كرده است.
نامبرده در ارتباط تنگاتنگ با حاج نويدي (در سفارت رژيم) و ساير عوامل نيروي تروريستي قدس و وزارت اطلاعات از جمله محمد اكبرزاده يكي از شكنجه گران رژيم در قزوين، قرار دارد.

تصاويري از گماشتة آخوندها در حال فعاليتهاي جاسوسي و شكنجه رواني ساكنان اشرف:
مامور گشتاپوي اطلاعات در كنار اضلاع اشرف:



تصوير منحوس محمدكريم فنودي در كنار مزدوران عراقي رژيم از جمله جبار معموري و نافع عيسي و.... در تهاجمات وحشيانة آبان و آذر89 و  27آبان90 در ضلع شرق اشرف در زير مشاهده ميشود:


اقدامات جاسوسي عليه اشرف در همكاري با مزدوران عراقي و ايراني رژيم:
18اسفند89- ضلع جنوب
مصاحبه با رسانه هاي عراقي وابسته به رژيم در مقابل درب اشرف:



و اين هم تصويري ازعربده كشي وخط ونشان كشيدن‌هاي اخيرمزدور لمپن رژيم دراضلاع اشرف درسوم مهرماه91

۱۳۹۳ دی ۱۶, سه‌شنبه

رحمان کریمی: زمینه‌های خیانت از زندان تا بدون زندان و شکنجه

هر مفهوم عینی یا ذهنی و ادراکی بشر در تمیز و تشخیص و لاجرم داوری و تأیید یا رد، تابع الزامات مختلف است؛ از خمیرمایه درونی و فطری انسان تا تأثیر گذاری مجموعهٔ شرایط غالب زمانی در حوزه بومی و جهانی. اگر همه چیز در ظرفیت زمان و مکان شکل می‌گیرد، پس باید درک روشن تر و واقع بینانه تری از زمان داشت. انسانی که حیات او اجتماعی می‌گذرد و نه فردی هر چند در اجتماع، زمان برایش طولی و مضرس و مواج است و برای فرد خودگرا همچون ساعتی که روی مچ دست دارد یا بالای ستون‌ها و برج‌ها آن را می‌بیند و با برنامه خود در شتاب یا کندی حرکت ملاحظه می‌کند. آدم موجودی ست کلاً پیچیده و لایه لایه و مستعد انواع چهره پردازی‌ها و فریبکاری‌ها. آدم در عرصه اجتماعی و مناسبات متغیر اجتماعی، بندرت با یک صفت و یک چهره ظاهر می‌شود. تغییر نیاز به تعریف دارد که بر چه پایه و انگیزه دگرگون شده است. یکی از اشکالات عمده مردم ما از خواص تا عوام، مقطعی زیستن و مقطعی اندیشیدن و قضاوت کردن است. و دیگر آنکه به دلیل همین مقطعی بودن، از جامع و ژرفنگری غافل می‌مانیم.
نگارنده واقعاً در تلاطم و تلألوهای روزگار بجایی رسیده است که نه تنها به اعتبار واژگان شک می‌کند که حتا به هویت خود. آسان‌ترین و دم دست‌ترین ابزار اظهار وجود از موضع حق تا ناحق، کلمات شده‌اند. ظالم حاکم از همان واژگان استفاده می‌کند که مظلوم به ناحق محکوم. اگر با مال و ملک و مقام می‌توان آدم خرید، اما واژگان استعداد غریبی برای فریفتن و مظلوم نمایی و ننه من غریبم بازی در آوردن‌ها دارد. بنا براین در صحرای محشر کاربرد واژگان، چاره یی نیست که به عمل نگاه کنیم و مقصد آن و تأثیر آن که در جهت مستقیم یا غیرمستقیم ظالم حاکم است یا مظلوم هرچند در توفان گرفتاری‌های خود، اشتباهاتی هم داشته باشد. من نمی‌دانم در این جهان بشری از آغاز تا به امروز چه کسی مبرا از اشتباهات بوده و هست؟ یکبار نوشتم که اگر بخواهیم به حساب خدا هم برسیم، می‌توانیم برایش پرونده یی قطور بسازیم. عرصه مبارزاتی، روزمره است. کسی نمی‌تواند نان گذشته‌اش را به حساب خطاکاری‌های امروزش، به سرفرازی و اطمینان خاطر و حق به جانب؛ تناول بفرماید. من به اسطوره‌ها نمی‌روم. نمونه‌هایی از دوره حیاتی خود ارائه می‌کنم: «محمد بهرامی» از اعضای فعال حزب کمونیست بود پیش از تشکیل حزب توده. او در 1310 شمسی دستگیر شد. پلیس رضاشاه او را در 1316 در زندان قصر تهران در ردیف گروه تقی ارانی آورد. بهرامی بعد از آزادی به حزب توده پیوست و تا آنجا رشد کرد و شاخص شد به طوریکه در 1332 دبیرکل حزب توده بود. بعد از کودتای بیست و هشتم مرداد که دستگیر شد، پیش از آنکه به فرمانداری نظامی برسد، مخفیگاه کمیته ایالتی تهران را که در یکجا جلسه داشتند، لو داد. دکتر مرتضي یزدی هم جزو پنجاه و سه نفر بود و بعد هم از رهبران تراز اول حزب توده. او نیز در زندان زرد کرد و برای عفو یا تخفیف محکومیت به پیشگاه همایونی نامه نوشت. من سال 1342 او را در تهران دیدم که خود داستانی دارد و ذکر آن در اینجا موجب اطناب کلام می‌شود. از این قبیل مبارزان با سابقه ارفع و ارشد که خراب کردند کم نبودند. همگی یا عضو کمیته مرکزی و یا کمیته ایالتی تهران. فرصتی باشد لازم است از مقاومان بی مرتبه و ادعای آن سال‌ها هم یادی کرد. یکی از دستگیر شدگان در تهران فردی بود بنام «زرندی». او نیز از پایین حوزه‌ها نبود. دستگیر که شد، شب‌ها در جیپ فرمانداری نظامی به شکار توده یی ها یعنی هم مسلکان خود می‌رفت. در یک اتفاق، وجدان به فروش رفته‌اش به او باز می‌گردد. در یکی از همان شب‌ها فرار می‌کند و به حزب در مسکو نامه می‌نویسد که در زندان به من گفتند که فلانی در غیاب تو با زنت رابطه داشته است و این بود که به ورطه خیانت کشانده شدم. اینک فهمیده‌ام که تهمتی بیش نبوده است. می‌خواهم به حزب بپیوندم و خیانتم را جبران کنم.
با آمدن کیا نوری به تهران و دخیل بستن به خمینی، بخشی از افسران سازمان نظامی حزب توده که آزاد شده بودند به حزب پیوستند. بعد از یورش به این حزب خائن خادم، دبیرکل حزب کیانوری و مهدی پرتوی مسئول تشکیلات مخفی و شمار دیگری چون محمد علی عمویی در زندان زانو می‌زنند تا آنجا که علی عمویی «شو من» میز گرد امنیتی رژیم خمینی می‌شود و از رهبر و دیگران یقه گیری می‌کند. کی؟ عمویی که بیست و هفت سال زندان کشیده بود. عمویی تا به امروز در مشاورت و همراهی با وزارت بدنام و ننگین اطلاعات رژیم است. حالا اگر او پز بدهد که بیست و هفت سال زندان کشیده است باید خیانت امروزش را نادیده گرفت؟ رضا شلتوکی و تقی کی منش هم از افسران سازمان نظامی حزب بودند و بیست و هفت سال زندان تحمل کردند ولی زیر بار ننگ تسلیم و همکاری با رژیم خمینی دجال خونخوار نرفتند و بر چوبه تیرباران بوسه زدند. درود به روان پاک و رشید آنان. پس من نمی‌توانم امروزم را پشت دیروزم پنهان کنم. و این است که می گوییم در روند پر تلاطم مبارزات سیاسی، لوطی را حالا عشق است. حزب توده که به کودتا خورد و غرق بحران شد، زندان ندیده‌ها هم، بسیارشان خیانت کردند. ازجمله «منوچهر آذرنگ» و «مسعود ادب» که هر دو هر روزه در پی شکار مخلص بودند که در اختفا بسرمی بردم. ایندو از فعالان سازمان جوانان بودند و خود من هم مسئول آنان و هم رفیق صمیمی‌شان. نمونه‌ها بسیار است: «جعفر خسروی» بعد از کودتا، بدون دستگیری به خدمت رکن دو ارتش در آمد و شد شهردار فیروزآباد. «شاپور دشتی» نیز بدون دستگیری به خدمت درآمد و شد نمانیده مجلس از فیروزآباد و بعد رییس دفتر جمشید آموزگار در حزب رستاخیز. و کسانی هم داشتیم که با خیانت بجایی نرسیدند. یا غیرمستقیم برای رژیم در مطبوعات قلم می‌زدند یا در خیابان‌ها قدم. تعجب نکردم که حزب توده با علم و اطلاع بعد از استقرار خمینی، جعفر خسروی را که دیگر مأمور رسمی ساواک شده بود به عضویت پذیرفت. یک روز همو با وقاحت می‌خواست نشریه مردم را به من بفروشد. گفتمش: برو که من بجای تو خجالت می‌کشم. این‌ها را فقط به عنوان نمونه آوردم وگرنه فهرست کوتاهی نبودند.
 جا دارد که از یک توده کـُش پیش از کودتا هم یاد کنم که موجب عبرت و بصیرت است. زمان مصدق در شیراز دسته یی بود که خود را گارد جنگی می‌خواندند. سرکرده آن‌ها «سالک» نامی بود. شب‌های سه شنبه که ما با فریاد نشریه جوانان دموکرات را در خیابان داریوش و زند شیراز می فروختیم، با چوبدستی حمله ور می‌شدند. می‌زدند و تحویل پلیسمان می‌دادند. آنان به نام زنده یاد مصدق کبیر به خیابان می‌آمدند و حال آنکه وابسته به شهربانی بودند که با دربار می‌بود. یکی از این دار ودسته «بنان» بود. بعد از کودتا خبر دستگیری او را شنیدیم و به شدت تعجب کردیم. تا نگو که بنان واقعاً یک مصدقی ست و به غفلت قاطی آن دار و دسته که لات و لوت‌ها بودند، شده بود. سالک واقعیت آن جوان را دریافته بود و بنا براین دستگیرش کردند. دادستان ارتش سرهنگ نخجوان فرم استعفا و تنفرنامه از حزب توده را می‌گذارد جلو بنان تا آن را پر و امضا کند و برود خانه. بنان می‌گوید همه می‌دانند که من از توده کش ها بودم و تو می گویی از حزب توده استعفا بدهم؟ دادستان ارتش می‌گوید می دانم ولی باید این فرم را پر و خودت را خلاص کنی. بنان می‌گوید من دشمن توده یی ها هستم اما این فرم را پر نمی‌کنم زیرا به نفع تو و شاهت تمام می‌شود. سه سال زندان کشید و توده یی بیرون آمد. او کنار خود فروختگان و خودباختگان نرفته بود. همنشین توده یی های مقاوم مثل محمود جلیلی، رضانیا، جلالزاده، فضلی، مهدی بهشتی و .... شده بود. بعدها شنیدم که به سازمان چریک‌های فدایی خلق پیوسته است. بنان یک نمونه زنده از فطرت پاکی بود که حاضر نشد یک امضا به نفع رژیم بدهد درحالیکه دشمن حزب توده هم بود.
و امروز ما با کسانی و آنهم در چنین رژیم مخوفی، روبرو هستیم که می‌خواهند همّ و غمّ و قوای ذهنی و قلمی خود را صرف مقابله با سازمانی کنند که در صف مقدم مبارزه با تمامی قوا و بی وقفه ایستاده است و از ما نیز می‌خواهند که آنان را تردامن ندانیم و نخوانیم. بعضی هم که گذشته خود را ضامن و واسطه قرار می‌دهند تا امروزشان را توجیه کنند. اگر به فرض به قدر مثنوی هفتاد من، برای سازمان پر افتخار مجاهدین خلق و رهبران قهرمان آن، خبط و خطا ردیف کنند، من امتیازاتی غیرقابل انکار و همه در یک چشم انداز تاریخی و نه مقطعی دیده‌ام که به این حضرات بی هیچ تهمت و کاربرد واژه یی، می گویم ول معطل هستید. این کاروان سر ایستادن ندارد تا مگر پای گور این رژیم اوباش فاشیستی مزور حاکم. کهنه شد و زمانش دیری ست گذشته است که من نوعی دو جمله علیه رژیم بنویسم و توماری علیه اپوزیسیون، سیاه کنم. این سیاهی راه بجایی نخواهد برد جز به اعتبار و حیثیت خودم. خوب است ضد رژیم بودن واقعی را و دشمنی با یک حزب یا سازمان سیاسی را از «بنان» یاد بگیریم.

مأمورين گشتاپوي آخوندي را بشناسيد - صمد نظري


صمد نظري از عوامل اصلي وزارت اطلاعات در استانهاي شمالي كشور بطور خاص مازندران و گلستان است.
از جمله ماموريت‌هاي اين مزدور، سركوب هواداران و خانواده‌هاي مجاهدين، شناسايي و معرفي مخالفين رژيم، ترويج خيانت و تسليم و توجيه شكنجه و سركوب توسط جنايتكاران دولتي است.

خودفروشي و تسليم
صمد نظري متولد سال1338 در شهر بابل از عوامل وزارت اطلاعات در استانهاي شمالي كشور بطور خاص مازندران و گلستان است. او در سال1372، زماني كه ساكن ايتاليا بود، با معرفي خود به سفارت رژيم در اين كشور و اظهار ندامت، درخواست بازگشت به ايران داد. وي پس از جلب نظر ماموران رژيم از طريق همكاري اطلاعاتي، در همان سال به ايران بازگشت و به بلافاصله به استخدام رسمي وزارت اطلاعات درآمد.
اين مزدور در لجن نامه‌هاي اطلاعاتي، در منتهايِ وقاحت، ضمن توضيح توبه و تسليم خود به دشمن، به طرز بلاهت‌باري تلاش كرده اين عمل نكبت‌بار خود را از جان گذشتگي و ريسك پذيري! جلوه دهد:
در اوايل 1993 توانستم وارد ايتاليا شوم. در رستوراني در آکيلا، کاري پيدا کردم، پس از هشت ماه نزد سفير ايران در رم رفتم و سرگذشتم را برايش بازگو کردم، او به من پيشنهاد بازگشتن به کشورم را داد، ريسک دادگاهي شدن! را به جان خريدم و پذيرفتم…. مأموران امنيتي فرودگاه مرا به هتل بردند، يک مأمور اطلاعاتي از من سؤالاتي کرد و به من گفت که افرادي چون تو به ايران بازگشته اند، امام خميني فرمان داده‌اند که اگر خودتان را تسليم کنيد و کسي را نکشته باشيد عفو شويد....
خلاصه‌اي از فعاليتهاي اين مامور گشتاپوي آخوندي در زير آورده شده است.
آموزش ماموران نفوذي
يكي از مسئوليتهاي صمدنظري، در سالهاي اول ورودش به ايران، دادن آموزش به مزدوراني بود كه از طرف وزارت اطلاعات براي ماموريت نفوذ به درون مجاهدين و ارتش آزاديبخش انتخاب مي‌شدند. يكي از عوامل رژيم بنام محمدرضا فرزاد در آذرماه75 براي نفوذ در ارتش آزاديبخش وارد عراق شد. وي كه در بدو ورود به پذيرش ارتش آزاديبخش مورد شناسايي قرار گرفت، به ماموريت خود اعتراف كرده و از صمد نظري بعنوان ماموري كه او را براي اين ماموريت توجيه كرده است، نام برد. ( به صفحه 21 كتاب شكست يك توطئه مراجعه شود)
متهم كردن مجاهدين به ”نقض حقوق بشر”
زماني كه آخوند فلاحيانمسئوليت وزارت اطلاعات را برعهده گرفت، با كمك وزارت خارجهٌ رژيم كمپين شيطان‌سازي گسترده‌اي عليه مقاومت را در دستوركار اين وزارتخانه قرار داد. از جمله اين اقدامات متهم كردن مجاهدين به نقض حقوق بشر بود.در يكي از اسناد وزارت اطلاعات كه در سال73 از داخل كشور به مجاهدين رسيد، رژيم يك ليست شامل 115مزدور و يا مهره در ارتباط با وزارت اطلاعات را براي سفارتخانه‌هايش فرستاده و تأكيد كرده بود كه نام آنها به‌عنوان «شهود شكنجه»! از طريق پست يا به هر‌ وسيلهٴ ديگر براي مراجع بين‌المللي ارسال شود تا عليه مجاهدين شهادت بدهند. در ليست مزبور  اسامي و شماره ‌تلفنهاي بسياري از پاسداران و مزدوراني كه با اطلاعات و سپاه رژيم همكاري مي‌كردند درج شده بود. نام صمد نظري نيز در ليست مزبور بود كه در مقابل آن نوشته شده بود: «وي در سال 70جدا شده و به ايتاليا رفت و اواخر سال 72 به كشور بازگشت».

اين سند در نشريه ايران زمين شماره39 مورخ بهمن سال73 افشا گرديد:


سركوب و شكنجه و اعمال فشار گسترده عليه مخالفين رژيم
نامبرده سركرده تشكل پوششي اطلاعات آخوندي موسوم به نجات در استانهاي مازندران و گلستان است كه مسئوليت پيشبرد طرحهاي وزارت اطلاعات و توطئه عليه اشرف و اعزام ماموران اطلاعاتي به عراق را برعهده دارد. وي يكي از مهره‌هاي گشتاپوي آخوندي براي اعمال فشار ماكزيمم روي هواداران و اعضاي خانواده مجاهدين در داخل كشور است كه همراه مزدوراني چون هادي شعباني، حسين فرقاني، ايرج صالحي، علي اكرامي، حميد دهدارحسني و... با ارعاب و تهديد و شكنجه رواني، آنها را مجبور به شركت در جلسات و همراهي با آنها عليه فرزندان مجاهد خود مي‌كنند. يكي ديگر از وظايف اين مزدوران، تبليغات مسموم و ايجاد جو ياس و بدبيني است تا بزعم خود مانع از جذب نيروهاي جوان به سمت مجاهدين شوند.                                                      

صمد نظري- هادي شعباني
حسين فرقاني- ايرج صالحي

شركت در شوي تبليغاتي وزارت اطلاعات
وي يكي از مهره‌هاي ثابتي است كه در شوهاي تلويزيوني تهيه شده توسط وزارت اطلاعات بكار گرفته ميشود.

در مستندي تحت عنوان «پاياني بر پايان» كه عليه فرزندان پاكباز و از جان گذشته كشورمان در تلويزيون پشم و شيشه به نمايش گذاشته شد. ليست دست اندركاران تهية اين برنامه تلويزيوني، بخوبي نشان ميدهد تركيبي از وزارت اطلاعات و شعبات پوششي‌  آن و ارگانهاي صدور تروريسم رژيم اين مستندسازي تبليغاتي را تهيه كرده‌اند و خود گوياي همه حرف است:
 

توجيه كشتار و جنايت عليه مجاهدين در عراق
پس از جنگ آمريكا در عراق و نفوذ مزدوران رژيم در اين كشور، وزارت اطلاعات و ارگانهاي ديپلماتيك رژيم در اين كشور، با تمام قوا، بر ضربه زدن به تشكيلات مجاهدين در عراق متمركز شد. صمدنظري، يكي از مزدوراني است كه بعنوان مسئول اكيپ‌هاي اعزامي از سوي وزارت اطلاعات، بارها به عراق سفر كرده و تلاش نموده تا جنايت و كشتار مجاهدين در قرارگاه اشرف را زمينه‌سازي و توجيه كند و براي اين منظور با سايتها و تلويزيونهاي عراقي وابسته به رژيم نيز مصاحبه كرده است.

در آذرماه 1387، اين مزدور در ملاقات با وجدان ميخاييل وزير حقوق بشر عراق كه از طريق سفارت رژيم در اين كشور هماهنگ شده بود، شركت كرد. در سايت وزارت اطلاعات وي بعنوان نماينده انجمن پوششي آن معرفي شده است:

امور فرهنگي!
فضاي ملتهب دانشجويان و قشر جوان كشور و گرايشات آنان به مجاهدين و ارتش آزاديبخش، رژيم ضدمردمي را به تكاپو انداخته تا براي مقابله با محبوبيت و نفوذ مجاهدين، اقدام به برگزاري نمايشاتي تحت عنوان همايش و جلسات و نمايشگاه‌هاي مختلف بخصوص در دانشگاه‌هاي كشور نمايد.

هدف از نمايشات وزارت اطلاعات، لجن‌پراكني و شيطان‌سازي از مجاهدين خلق ايران، ترويج بريدگي و خيانت و ذلت و تسليم به شرايط ضدانساني حاكم بر ايران است. هرچند نيروي جوان و آگاه ميهن‌مان همچنان كه در قيام خونين سال88 نشان داد، هيچگاه فريب دجاليت رژيم و عواملش را نخورده و براي احقاق حقوق حقه خود، ريش و ريشه اين رژيم را از بن برخواهد كند.
آشنايي با يك نمونه از اقدامات مامور اطلاعاتي
توجه شما را به يك گزارش افشاگرانه در زمينه اعمال فشار و سركوب هواداران و اعضاي خانواده مجاهدين توسط صمد نظري جلب ميكنيم.
گزارشي از فشار وزارت اطلاعات عليه من و خانواده‌ام-رحيم سهرابي، شهريور 1385:
از سال76-75هنگامي كه به عنوان هوادار مجاهدين در روماني بودم، فشارها شروع شد. وقتي در روماني بودم مزدوران رژيم به سرم ريختند، در نتيجه فك و بيني‌ام شكست بطوريكه باعث شد سه بار جراحي از سر بگذراندم و به خاطر شدت جراحات وارده به مدت 45 روز فقط با نِي غذا مي‌خوردم.
سرانجام پدر و مادرم را سراغم فرستادند. حرف آخرشان به خانواده‌ام اين بود كه اگر رحيم قبول نمي‌كند از راه مجاهدين منصرف شود، ازدواج بكند. يعني خانه‌نشين شوم و دست از فعاليتم بردارم. آن موقع صمد نظري و مسئول اطلاعات شخصي بنام حامد پشت اين جريان بودند.
اين مزدور در اواخر سال 1375 و اوايل سال 1376 چندين بار سراغ خانواده ام در بابل و تهران مي‌رود و خانواده را تحت فشار مي گذارد كه با من تماس بگيرند تا مزدور صمد نظري بتواند مستقيماٴ با من صحبت كند. از جمله:
  1. اولين بار اواخر سال 75 از طرف خانواده با من تماس گرفته شد و گفتند كه فردي بنام صمد نظري تو را كاملاٴ مي‌شناسد و همه چيز تو را مي‌داند. در پاسخ گفتم من چنين فردي را نمي‌شناسم و اصلأ حق نداريد با او صحبت كنيد او دروغ مي گويد. بعد از بدو بيراه گفتن به اين مزدور تماس قطع شد.
  2. مجدداً از طرف خواهرم زنگ زده و به من از طرف او نشاني ميداد. او به  وضعيت چشمم كه ناراحتي داشت اشاره كرده و خيلي از مسائل ديگر در مورد من گفت كه مشخصات درستي از من بود. برايم مشخص بود كه وقتي من او را نمي‌شناسم ولي او چنين جزيياتي از من ميدهد، از طرف رژيم و وزارت اطلاعات توجيه شده است، لذا من گفتم او را نمي شناسم، هركس هست رژيمي و آخوندمالي شده است و سرانجام... تلفن را قطع كردم.
  3. بعداز مدتي برادرم زنگ زد و گفت صمد نظري الان اينجاست، فقط چندكلمه با او صحبت كن و بعد من تضمين مي‌كنم كه اگر بيايي كسي كارت نداشته باشد. همه چيز را برايت مهيا و آماده مي‌كنم. گفتم اولا هيچ چيز نياز ندارم، ثانيا به آن مزدوري كه كنار دست تو نشسته است بگو سريعاً از آنجا برود و تأكيد كردم حتي يك كلمه هم با او صحبت نمي‌كنم و شما هم ديگر به من زنگ نزنيد.
  4. هفته بعد مجدداً مادرم از خانه خواهرم زنگ زد و با گريه و زاري و اينكه مريض شدي و هزار آرزو  برايت داشتم و  … بعد به من گفت چه ميشود كه  با صمد نظري يك كلام صحبت كني؟ او همه چيز را مي‌داند و.... اينهمه سال تو مبارزه كردي برايت بس است! بگذار بقيه را ديگران بكنند. در پاسخ گفتم فريب اينها را نخوريد و .....
  5. بعداز مدتي دوباره از تهران خانه خواهر ديگرم زنگ زدند. ابتدا بچه كوچك خواهرم كه فقط بلد بود چند كلام صحبت كند, شروع به صحبت كرد (هدف اين بود كه به لحاظ عاطفي تحت فشارم بگذارند) بعد خواهرم و شوهر خواهرم با قسم و آيه مي‌گفتند خودش (يعني مزدور صمد نظري) هم الان اينجاست اگر قبول نداري چندكلمه با او صحبت كن ....
  6. من براي اينكه اطلاعات روي خانواده‌ام فشار نياورد... بعداز مدتي مجبور شدم شماره تلفن و محل خانه‌ام را تعويض كنم و .....
بعداً كه به قرارگاههاي مجاهدين در عراق آمدم و عكس او را ديدم، فهيمدم كه اين مزدور كيست.
بعدها نيز اين مزدور و ساير مزدوران هم دست او در مازندران مثل حسين فرقاني و ...،  خانواده‌ام را رها نكرده و دوبار آنها را در سال82 به اشرف فرستادند و دور جديدي از توطئه‌ها با سوءاستفاده از عواطف و احساسات خانوادگي شروع شد...

۱۳۹۳ دی ۱۴, یکشنبه

درباره يك مزدور صادراتي گشتاپوي آخوندي به تركيه براي اعزام به اروپا به منظور مصرف عليه مجاهدين

گوينده:
رژيم آخوندي از « ضربات مهلکي برپيکره » مجاهدين خبرداد و اعلام كرد «منافقين اعضاي خواهان جدايي را به وسيله خانواده اش شکنجه مي کنند»!
خبرگزاري حكومتي مهر وابسته به ولي فقيه ارتجاع در روز 22 ارديبهشت گزارش كرد : جداشدن دو زن طي سال گذشته به اسامي «روناك دشتي و مرضيه قرصي که سال گذشته از منافقين بريدند، نه تنها تابوي دشواري جداشدن از اين گروهک را شکست، بلکه ضربات مهلکي نيز بر پيکره نيمه جان منافقين وارد آورد».
روناك دشتي كه از اين پيشتر در تلويزيون رژيم عليه مجاهدين مورد مصرف قرار گرفته بود زني است كه در مرداد سال 83 همزمان با اعلام موقعيت حقوقي مجاهدين ,  از پذيرش قرارگاه اشرف همراه با برادرش اخراج و به خروجي تحت كنترل نيروهاي آمريكايي رفته بود .
اما در موردزن ديگر بنام مرضيه قرصي , خبرگزاري ولي فقيه ارتجاع مي افزايد كه وقتي اين زن با همسر و كودك شيرخوارش به قرارگاه اشرف رفته به او گفته اند كه اينجا جاي زندگي خانوادگي و نگهداري اطفال نيست و لذا همسرش كودك را به نزد مادربزرگش در ايران برگردانده است .
ولي فقيه ارتجاع در خبرگزاري خود مي افزايد : به همسر اين زن فقط يكبار اجازه داده اند او را ببيند و آن وقتي بود كه اين زن ميخواسته همسر خود را مجاب كند «كه نبايد از گروهك منافقين جدا شود»  !  اما آخوند خامنه اي به عمد از ياد برده است كه نام همسر اين زن را ذكر كند . او شهيد پر افتخار مجاهد خلق , آرام گفتاري است كه همسر مطلقه خود را از بيم دستگيري توسط رژيم آخوندي در نزد مجاهدين باقي گذاشت و خود با كودك شيرخوار به ايران رفت و سپس در بهمن 1379 در تهران حين يك جنگ و گريز قهرمانانه در محاصره انبوه مزدوران بدنام اطلاعات آخوندي به شهادت رسيد .
خبرگزاري ولي فقيه ارتجاع همچنين از قول زن مزبور ادعا كرده است كه مجاهدين او را در قرارگاه اشرف به زندان انداخته بودند و 7 ساعت مورد شکنجه قرار داده اند .
خبرگزاري حكومتي مهر به نحو ابلهانه اي براي دلخوش كردن مزدوران روحيه باخته رژيم, مي افزايد : اما اين زن توانست « با جدايي خود از گروهک منافقين, ضربه اي مهلک بر گروهک تروريستي وارد آورده و آنان را يک گام ديگر به فروپاشي نهايي نزديک سازد»!!
هموطنان عزيز , براي اطلاع از« ضربه مهلكي»! كه به گفته ارگان خبري  ولي فقيه ارتجاع , مجاهدين را به فروپاشي نزديك كرده است ,  چند و چون اين ضربه مهلك! را از قرارگاه اشرف مورد سؤال قرار داديم . سه نامه از زن مزبور را بدون شرح برايمان ارسال كرده اند و معلوم شد كه وي پس از اخراج و  قبل از رفتن به ايران 10 روز در سرپل خروجي مجاهدين و 20 روز هم درنزد نيروهاي آمريكايي بوده و نيروهاي آمريكايي در باره اتهامات وارده ازسوي  وي هم نامه اي به سازمان مجاهدين خلق ايران تسليم كرده اند . توجه شما را به اين نامه ها جلب ميكنيم.اين نمونه اي است كه اوج درماندگي و استيصال ولي فقيه ارتجاع را در وَلَعي حيرت انگيز براي جعل خبرو دروغپردازي عليه مجاهدين , برملا ميكند :

نيروي زميني
نيروي وظيفه 134 جياتف
كمپ اشرف, عراق
5 مي 2006
يادداشت براي : افسر رابط سازمان مجاهدين خلق ايران
موضوع : اتهامات ساخته شده توسط زن بريده (مرضيه قرصي)
1. يك زني كه اخيراً به تيف آمده است اتهامي زد كه سازمان مجاهدين خلق ايران به او گفته است سربازان آمريكايي به زنان تجاوز ميكنند و نفرات حفاظت شده را با زنجير دستبند ميزنند و به آنها روي زمين غذا ميدهند. اين نفر جديد همچنين گفت كه اين روش عام سازمان مجاهدين خلق ايران است كه چنين چيزهايي را به زناني كه به فكر رفتن به تيف هستند ميگويد. اين شخص اسامي زناني را داد و گفت كه اين حرفها بدليل اينكه آنها ميخواستند به تيف بيايند به آنها گفته شده است.
2. سرهنگ دوم نورمن و من با افسر رابط سازمان مجاهدين خلق ايران تماس گرفتيم كه ترتيب ملاقات با اين زنان را كه ذكر شده بود بدهيم. توضيح داده شد كه اين براي ما روش كار است كه در مورد اتهامات تحقيق كنيم و نه بخاطر اينكه ما داستان او را باور كرده باشيم. افسران رابط قبول كردند و ترتيب ملاقاتها با اين زنان را دادند.
3. روز جمعه 21 آوريل 2006,  سرهنگ دوم نورمن و من با اين سه زن كه نامشان ذكر شده بود و دو نفر ديگر ملاقات كرديم. يكي درخواست كرده بود كه ما با او ملاقات كنيم و يكي ديگر كه افسران رابط خواسته بودند كه ما با او ملاقات كنيم.
4. ما با تمام آن زنان در مورد تيف و زندگي روز مره در آنجا صحبت كرديم. ما از آن زنان سؤال كرديم كه آيا به آنها چيزي از اين حرفها كه در شكايت ذكر شده گفته شده است. آنها همه گفتند كه چنين چيزي به آنها گفته نشده است. سپس از آنها سؤال كرديم كه آيا هيچوقت چيزي در مورد چنين اتهاماتي شنيده ايد. آنها مجدداً جواب دادند كه نشنيده اند.
5. سازمان مجاهدين خلق ايران معتقد است كه خانم قرصي يك عضو رژيم ايران است و اين حرفها را بدليل بخشي از  معامله براي برگشت به ايران گفته است.
در اين نقطه با توجه به عدم وجود اطلاعات يا دليل بيشتر, اين اتهام بعنوان بي پايه دسته بندي ميشود.
دارل مارتين
سروان
معاون فرمانده جياتف
نامه مرضيه قرصي-21 فروردين85

نامه مزدور مرضيه قرصي-22فروردين85

رسيد دريافت كمك هزينه براي تيف -22 فروردين85