۱۳۹۳ اسفند ۱۶, شنبه

فراخوان خانم رجوي به جبهه پرقدرت عليه بنيادگرائي اسلامي

خانم مريم رجوي در سخنراني بسيار مهم و انگيزاننده اي كه در كنفرانس بين المللي در برلين بمناسبت روز جهاني زن در مورد تهديد بنيادگرائي اسلامي و راه حل آن ارائه دادند. خانم رجوي در اين سخنراني از جمله اعلام كردند:

·        برغم تهديد بنيادگرايي، راه نجات و پيروزي هست و هماورد بنيادگرايي اسلامي نيروي زنان است

·        پيشروي جنبشهاي برابري طلبانه زنان، امروز با ديوار قطور بنيادگرايي اسلامي مواجه است

·        زنان آزاده سراسر جهان را به تشكيل و گسترش يك جبهة پرقدرت عليه بنيادگرايي اسلامي فرا ميخوانم

·        نقطه كانوني بنيادگرايي، رژيم ايران است كه اگر فرو بريزد پديده بنيادگرايي به پايان خود رسيده است

·        راه حل بنيادگرايي در جنبش مقاومتي است كه به نيروي زنان و رهبري زنان اعتقاد دارد

·        به زنان جواني كه صدايشان رساترين صداي اعتراضهاي امروز ايران است درود ميفرستم


·        به زنان معلم، كه در همين روزها وسيعاً در جنبش اعتراضي معلمان ايران شركت كردند درود ميفرستم .



اعزام مزدوري به نام عيسي آزاده به فرانسه انجمن نجات ايران

مزدور خائن عيسي آزاده  در فرانسه  از انجمن نجات (نجاست)
وزارت اطلاعات فاشيسم ديني حاكم بر ايران به اعزام عوامل خود به اروپا تحت عنوان پناهنده براي نفوذ در مخالفان، جمع آوري اطلاعات از آنها و زمينه سازي براي اقدامات تروريستي ادامه مي دهد.

يكي از آخرين نمونه ها اعزام مزدوري به نام عيسي آزاده به فرانسه است . مزدور مزبور در ديماه 1391 از ليبرتي به هتل مهاجر در بغداد، كه تحت كنترل وزارت اطلاعات است، رفت و از طريق يك پاسدار سرتيپ نيروي تروريستي قدس با نام مستعار سجاد كه مسئوليت هتل مهاجر را به عهده دارد و دو دژخيم ديگر به نام هاي موسوي و حسيني از مأموران سفارت رژيم در بغداد به خدمت وزارت اطلاعات درآمد و سپس به ايران برده شد تا تحت آموزشهاي مشابه «مسعود دليلي» راهنماي قتل عام 10 شهريور در اشرف قرار گيرد.

در آبان 1389 دختر اين مزدوركه با يك مأمور اطلاعات به نام محسن آستاني ازدواج كرده بود به اشرف رفته و با شركت در نمايشها و سنگ پراكني هاي مزدوران به مجاهدان اشرفي خواستار بازگشت پدرش به ايران شده بود.

عيسي آزاده پس از قبول بردگي وزارت بدنام در هتل مهاجر بغداد به همراه سر دژخيمان سجاد و موسوي و حسيني به همكاري تمام عيار با رژيم از جمله تهديد و تطميع افراد تازه وارد براي تن دادن به مزدوري اطلاعات آخوندي پرداخت. او با كمك دستيار افغاني مارتين كوبلر به نام دوراني به فرستادن پيغام هاي وزارت اطلاعات براي برخي از ساكنان ليبرتي مبادرت كرد كه با افشاگري و شديدترين اعتراض آنها مواجه و در همان زمان علني شد.


گشتاپوي آخوندي يك پاسپورت ايراني به شماره 16359085 با تاريخ 24 بهمن 1391 براي اين مزدور صادر و در آبان 1392 او را براي «توجيه و آموزش» در باره مأموريتهاي جديد به ايران برد. اما حضور وي در ايران را به طور كامل مخفي نگه داشت و حتي او را از بسياري از بستگانش پنهان كرد تا در توطئه هاي بعدي در صورت لزوم مدعي شوند كه به طور مستقيم از عراق به اروپا رفته است. اين مزدور، اطلاعات اماكن مختلف ليبرتي را در اختيار دژخيمان قرار داده و به طور مشخص در طراحي حملات موشكي به ليبرتي شركت داشته است.

وزارت اطلاعات پس از تكميل توجيهات و آموزشها، اين مزدور را به طور مخفيانه به فرانسه فرستاد تا با كسب پناهندگي در اين كشور مأموريتهاي محوله را انجام دهد. طبق دستورالعمل وزارت اطلاعات او تا اطلاع ثانوي و گرفتن پناهندگي از ارتباط و تماس با ساير مزدوران رژيم در خارج از كشور منع شده است.







مزدور دليلي
در شبيخون 10شهريور به اشرف راهنماي مهاجمان بود و به همين خاطر توانستند در فاصله زماني كوتاه 52 تن از مجاهدان را به شهادت رسانده و 7 تن را به گروگان بگيرند. در پايان مهاجمان براي پاك كردن آثار جنايت، خود او را هم به قتل رسانده و صورتش را براي پنهان كردن هويتش سوزاندند.



فرستادن اين قبيل مزدوران به فرانسه از جانب اطلاعات آخوندها و نيروي قدس سپاه پاسداران هيچ هدفي جز جاسوسي و زمينه سازي و تدارك تروريسم عليه پناهندگان ايراني ندارد. در همين رابطه يك مزدور ديگر به نام قربانعلي حسين نژاد
مزدور خائن قربانعلي حسين نژاد 
به فرانسه را به اطلاع عموم رسانديم. كه در فروردين 1391 خود را به مأموران استخبارات عراق تسليم كرده و به استخدام وزارت اطلاعات رژيم در آمد كه عكسها و فيلمهاي آن در همان زمان منتشر شد.

توافق هسته اي زمینه تغییر رژیم را در ایران فراهم می کند

توماس فریدمن نویسنده معروف روزنامه نیویورک تایمز
روز 14 اسفند به بهانه تحلیل سخنرانی اخیر بنیامین نتانیاهو نخست وزیر اسرائيل با چارلی روز از شبکه تلویزیونی بلومبرگ گفت وگو کرد. فريدمن با اشاره به اینکه به نظر وی «تنها روشن تامین امنیت درازمدت برای اسرائیل و همسایگانش و حتی برای بسیاری از مردم ایران تغییر رژیم ایران است که باید از داخل اتفاق بیفتد» گفت: «به نظر من با توافقی که اوباما با ایران بر سر مسئله هسته ای انجام می دهد امکان این تغییر در داخل ایران فراهم می شود. البته من نمی خواهم در این خصوص پیشگویی انجام دهم اما دست کم این امکان وجود دارد که با این توافق مشارکت ایران در مسائل جهانی بیشتر شود و در نتیجه آن تغییراتی در داخل ایران رخ دهد».

واكنش هراس آلود سپاه از جلسه بررسي مذاكرات هسته اي در پاريس


نشريه داخلي روزانه سپاه پاسداران
در شنبه 16 اسفند 93 در سر مقاله اش با تيتر «صدای نتانیاهو در حنجره فابیوس» نوشت: «لوران فابیوس، وزیر امورخارجه فرانسه، دیروز (جمعه) اعلام کرد از جان کری، وزیر امور خارجه آمریکا؛ فدریکاموگرینی، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا؛ فرانک والتر اشتاین مایر، وزیر خارجه آلمان؛ و فیلیپ هاموند، وزیر خارجه انگلیس؛ دعوت کرده امروز (شنبه) آخرین وضعیت مذاکرات هسته¬ای ایران را بررسی کنند. ظاهراً بهانه این دعوت، این ادعای وی است که: «ما طرفدار یک توافق محکم هستیم... اکنون مشکلاتی باقی است... پیشرفتهایی صورت گرفته است؛ اما تا جایی که حجم، بازرسیها و زمان تعهدات مورد نظر مطرح است، هنوز در وضعیت ناکافی هستیم، بنابراین کار برای انجام دادن باقی است.

به نظر میرسد «لوران فابیوس» بیش از نمایندگان کنگره آمریکا به سخنان نتانیاهو،... در کنگره آمریکا احساس دین کرده که بلافاصله پس از سخنان وی، حس خوش‌خدمتی اش به صهیونیست¬ها تحریک شده است. شاید هم خواسته در اینباره، گوی سبقت را از نمایندگان کنگره برباید. چنین رفتار سخیفی در آستانه امضای توافقنامه ژنو در سال 92 نیز از وی سر زد که برای مدت کوتاهی امضای توافقنامه را به تأخیر انداخت. ... اگر قرار باشد از اظهارات فابیوس بهره‌ای در راستای مذاکرات هسته ای برده شود، باید گفت همان طور که وی اشاره داشته، هنوز کار برای انجام دادن باقی است؛ اما وی و هم‌نظرانش باید بدانند هر مقدار کار برای انجام دادن باقی باشد، باید در ظرف زمانی مشخص شده انجام شود؛ زیرا هیچ زمینه ای برای فکر کردن به تمدید زمان مذاکرات وجود ندارد؛ چراکه بر خلاف ظاهر ادعای طرف مقابل، آنها برای حفظ وضعیت موجود هسته¬ای ایران بی میل نیستند؛ حال آنکه نفع ایران در استفاده حداکثری از توانمندی های هسته ای موجود است



مهدي الكناني يكي از فرماندهان ارشد قاسم سليماني كشته شد

به گزارش سايت اخبار عراق پاسدار تروريست “مهدي الكناني“ از بالاترين فرماندهان تروريستي قاسم سليماني در سوريه و عراق بود در روزهاي اخير در محور سامرا در عراق كشته شد.
 شبکه تلویزیونی العهد متعلق به  عصائب اهل الحق در 13 اسفند 93 خبر كشته شدن حاج «مهدی الکنانی» فرمانده ارشد اعصا‌ئب الحق را اعلام كرد. بر اساس این گزارش، «الکنانی در عملیات آزادسازی استان صلاح الدین در محور شمال سامراء در منطقه "البو عجیل" به مقام رفیع شهادت نایل آمد

بعداز جنايات عصائب الحق در ديالي و قتل عام مردم آمرلي كه توسط اين باصطلاح شبه نظاميان بعداز تسخير اين شهرها قتل عام شده بودند، آخوند سيد محمد طباطبائي جانشین دبیرکل عصائب اهل الحق عراق در گفتگو با خبرنگاران ابنا  در مورد فعاليت هاي عصائب اهل الحق داشت كه در مورد مهدي الكناني گفته بود: در بدو ورود تکفیری‌ها به سوریه، حدود هشتاد درصد از اعضای عصائب اهل الحق برای جهاد و دفاع به سوريه رفتند. فرماندهی نیروهای عصائب اهل الحق در آن زمان، به عهده یکی از برادران به نام حاج «مهدی الکنانی» بود در سوريه  اعضای گروه تروریستی (منظورش رزمندگان سوري عليه اسد و مزدورانش) و جبهة النصرة به اعضای گروه ما، (تروريست هاي سپاه قدس موسوم به عصائب اهل الحق) " فرزندان حاج مهدی" می‌گفتند.

حاج قاسم (سليماني فرمانده سپاه قدس) دو هفته قبل از آزادسازی آمرلی در عراق حضور داشت و با حاج مهدی الکنانی در مورد موقعیت استراتژیک این شهر به گفتگو و رايزني كرد.


آخوند طباطبائي ميگويد قاسم سليماني بخاطر خدمات (جنايات ضدبشري) كه اعصائب الحق به فرماندهي الكناني در سوريه كرده بود و حال تحت فرماندهي قاسم سليماني به جنايت در ديالي آمده بود، هدیه‌ای به مهدي الكناني داد و گفت "این هدیه از طرف خودم، کشورم، حزب الله لبنان و مردم سوریه است و بدین وسیله از فداکاری‌ها و اقدامات قهرمانانه گروه شما در خاک سوریه از شما تشکر می‌کنم

به ياد پدرم، محمد ابويي ـ مسعود ابويي شنبه, 16 اسفند 1393

پدر ابويي، پدر مجاهدان شهيد مهدي، صديقه(فرشته) و حوريه ابويي روز جمعه 1 اسفند 1393 در سن 88 سالگي پس از تحمل فشار طاقت فرساي 36سال, حاكميت ستم و سركوب آخوندي كه زندگي را بر خانوادههاي مجاهدين نيز حرام كرده بود, درگذشت.

پدرم از روحانيوني بود كه كسب در آمد و به قول خودش رزق و روزي خوردن از لباس روحانيت را بر نميتافت و همزمان با گذراندن دروس حوزه علميه قم و تهران، موفق به كسب دانشنامه ليسانس الهيات از دانشگاه تهران شد و از آن پس به تدريس در مدارس تهران، بابلسر و بابل اشتغال داشت. اقامت او در تهران, مصادف با دوره نخست وزيري دكتر مصدق بود كه همواره يادش را گرامي مي داشت و با شور واشتياق از تظاهرات مردم تهران در برگرداندن دكتر مصدق ياد ميكرد. او در حقيقت با اين سمپاتي به مصدق جهت گيري سياسي خانواده را نيز رقم زده بود. در سايه همين گرايش و تأثيرات فرهنگي آن در محيط خانه بود كه برادرم مهدي، فرزند اول خانواده, مبارزه سياسي را انتخاب كرد و به عضويت او در سازمان مجاهدين در زمان شاه انجاميد. مبارزه اي كه بويژه پس از دستگيري مهدي در زمان شاه, بطور كلي مسير خانواده را از يك زندگي عادي تغيير داد و پدرم را به سلك هواداران سازمان مجاهدين در آورد و در جريان قيام ضدسلطنتي شركت فعال داشت و بقيه خانواده را نيز به اين مبارزه مردمي دعوت مينمود.

مهدي, به دليل ويژگيهاي انقلابي و زنداني سياسي بودنش در زمان شاه و به طور خاص كانديد سازمان مجاهدين براي مجلس در انتخابات سال 59, از محبوبيت گسترده اي در استان مازندران برخوردار بود. امري كه شيفتگي و افتخار خانواده و بويژه پدرم را صد چندان ساخت و از آن پس او بود كه زندگيش را وقف آرمانهاي سازمان كه از مهدي آموخته بود مي كرد.

در همين راستا بود كه وقتي ستاد سازمان در شهر بابل در حملات فالانژي تخريب و سپس تعطيل شد خانه اش را در اختيار سازمان قرار داد و خود و خانواده اش براي مدتي آوارگي و رنج سفر را پذيرفتند تا اين مشكل سازمان حل شود. اين بذل مال و فعاليتهاي هوادارانه از چشم رژيم پنهان نماند و ناگفته پيداست كه به دليل همين كمك ها و خانوادة مجاهدين بودن و موضع هواداري از سازمان, چه فشار طاقت فرسايي را از جانب رژيم متحمل مي شد كه كمترين آن حكم اخراج از آموزش و پرورش و قطع نمودن حقوق معلمي او به عنوان تنها ممر درآمدش بود. اين فشارهاي رذيلانه البته خللي در عزم پدر در هواداري از آرمانهاي مهدي و سازمان بوجود نياورد.

با اعدام مهدي در 18 مرداد 1360 پدر با روحيه اي قوي، به همراه چند تن از بستگانش ، پيكر پاك مهدي را از دادستاني ساري تحويل گرفته و به رغم همة فشارهايي كه بود مراسم گرفت و جميعت قابل توجهي عليرغم شرايط فوق العاده خطرناك آن روگار شركت كردند. در مقابل بي تابي اعضاءخانواده از جمله من, ميگفت: «بس است ديگر، چقدر گريه ميكنيد مگر خودتان نمي گفتيد كه ما رونده راه امام حسين هستيم، مگر امام حسين سرنوشتي غير از اين داشت، بايد به آن افتخار نمود و صبوري پييشه كرد».

در مراسم تشييع و تدفين پيكر مهدي نيز با وقار و شجاعت شركت نمود، وصيتنامه مهدي را خواند و همه را به وداع با او فراخواند. پدرم بعد از اين حادثه بازداشت شد و زير فشار بيشتر براي عدم برگزاري هرگونه مراسم ديگري قرارگرفت. هر چند مدت بازداشت اين بار پدر كه به همراه دامادش حسن جعفري (پدر مجاهد خلق محمد جعفري كه در سال 63 به دليل فشارهاي مستمر رژيم به سكته قلبي دچار شد و جان به جان آفرين تسليم كرد) بيش از دو هفته به طول نيانجاميد.

در همان سال 60 با دستگيري من, مادرم و خواهرم فريده كه مادر سه فرزند خردسال بود, صفحه ديگري از زندگيش آغاز شد كه از يك طرف سر پرستي بلافصل كودكان در خانه بر عهده او افتاده بود و علاوه بر آن مي بايست هر چند روز در ميان در سفري براي ملاقات همسر و فرزندان باشد.

پدر يك بار ديگر با شهادت خواهرم صديقه(فرشته) كه در اسفند 61توسط تيم اعزامي وزارت اطلاعات در شهر دامغان درحاليكه باردار بود، به آزمايش صبر انقلابي در راه خدا و خلق كشيده شد. اين بار نيز مقتدايش امام حسين را الگو قرارداد وخودش بود كه اين خبر را در عين جانكاهي با سري بلند در ملاقات زندان گوهردشت بمن داد.




با همه اين احوال روحيه رزم جوي پدر كاسته نشد و در ادامه همين مسير بود كه در سال 1365 راه اشرف و كربلا را در پيش گرفت و به ديدار فرزندان مجاهدش شتافت. در بازگشت از اين سفر، يك بار ديگر به همراه مادرم و خواهرم فريده توسط دادستاني رژيم دستگير شدند. تلاش رژيم براي اثبات ادعايش كه به اشرف سفر كرده ايد را به سخره گرفت و با نپذيرفتن آن نشان داد كه هيچگونه همكاري با آنها را نمي پذيرد. امري كه خشم رژيم را بر انگيخت و با انتقال او به زندان اوين و محاكمه در دادگاه ويژه روحانيت حكم به 6 ماه زندان و خلع لباس او داد. هر چند پس از 6 ماه از زندان آزاد شد.اين فشارها و ستم هاي رژيم البته صيقل هرچه بيشتر اراده يك پدر مجاهد را نيز دربرداشت. واينگونه بود كه يكبارديگر خبر شهادت خواهر ديگرم حوريه در عمليات كبير فروغ جاويدان، افتخار آميز شنيد و افتخارآميز به من و خانواده هاي هواداران رساند. پدر عليرغم محدوديتهاي مالي، از كمك مالي به سازمان نيز دريغ نمي ورزيد و خمس و زكات ساليانه اش را به هر طريق ممكن به سازمان مي رساند. او هميشه تنها آرزويش را پيروزي مجاهدين و آزادي ايران از چنگال آخوندهاي دژخيم عنوان مي كرد و آن را در چشم انداز نزديك مي ديد.

پدر سرانجام در سن 88 سالگي بر اثر بيماري مزمن داخلي در حاليكه قلبش هنوز به شوق آزادي ميهن و آروزي ديدار فرزندان مجاهدش مي تپيد جان به جان آفرين تسليم كرد. مجلس ترحيمش در همان مسجدي كه روزگاري امام جمعه هلاك شده بابل مانع از امامتش شده بود, برگزار شد.

در اين مراسم به دليل اعتبار و شناخته شدگي به عنوان خانواده مجاهدين و فرزندان شهيدش جمعيت زيادي شركت كرده بودند به نحوي كه صحن مسجد گنجايش انبوه جمعيت را نداشت و عده اي در خيابانهاي اطراف گرد آمده بودند. در آن مجلس حتي دشمنان ديروز او نيز به ستايش او نشسته بودند.

روحش شاد و يادش جاودان باد.

مسعود ابويي

اسفند 93





رایحه‌ای از ریحان، بر عید جهانی زنان مهین حرّی

«… چه خوش خیال بودم
که از قضات توقع عدل و داد داشتم. وقتی7سال در زندان زیر ضربه‌های بازجو فریاد می‌زدم و رکیک‌ترین الفاظ را می‌شنیدم، هیچ‌کس حمایتم نکرد…».
این جملات، از آخرین کلام‌های دختری شجاع به‌نام «ریحانه جباری» بود. زن 26ساله‌ای که به جرم دفاع از خود در مقابل یک مأمور اطلاعاتی رژیم آخوندی، که قصد تعرض به وی را داشت، به حکم قضات ضدشرع ولایت‌فقیه و به دست دژخیمان خامنه‌ای به چوبه دار سپرده شد. آنگاه جلادان رژیم در یک عمل شنیع جسم بیجان او را مدتی در بالای دار نگه‌داشتند. غافل از این‌که قرار داشتن پیکر بی‌جانش برای ساعتهایی بر فراز دار، کوس رسوایی و دنائت بی‌حد و حصر این رژیم ضدبشری را هر چه بیشتر به صدا درمی‌آورد.
کارزار جهانی که قبل از اعدام ریحانه به‌راه افتاد، رژیم ضدبشری ولایت‌فقیه را قانع نکرد که حکم وی را لغو کند و مقامات رژیم متعاقباً از تصمیم قضاییه دفاع کردند. عفو بین‌الملل محاکمه جباری را پر عیب و نقص توصیف کرد و اعدام وی را محکوم نمود و اعلام کرد که این، لکه خونین دیگری بر کارنامه حقوق‌بشر ایران است. احمد شهید، گزارشگر ویژه سازمان ملل، اعلام کرد که از اعدام جباری شوکه شده است.
اما رژیم پوسیده آخوندی از همان ابتدا قصد اعدام ریحانه جباری را در سر داشت. چرا که او در دفاع از حیثیت خود در منطق ارتجاعی رژیم یک مرز سرخ رد کرده بود: «کشتن یک مزدور کثیف اطلاعاتی رژیم»! به‌خاطر همین، رژیم ولایت‌فقیه باید با اعدام ریحانه، او را درس عبرتی برای جامعه و به‌خصوص زنان و دخترانی می‌کرد که در برابر عوامل سرکوبگر و عناصر اطلاعاتی رژیم می‌ایستند، مرعوب آنها نمی‌شوند و در دفاع از حقوق خودشان دست به‌عمل می‌زنند.
داستان ریحانه فقط یکی از انبوه تراژدیهای مشابه است که روزانه در ایران رخ می‌دهد، که در آنها، مردم بیگناه بدون محاکمه درست به چوبه‌دار سپرده می‌شوند.
اما طی سالیان، زنان ایرانی به سمبلهای مقاومت علیه استبداد رژیم حاکم در جنبش‌های اجتماعی و همچنین زندانهای رژیم تبدیل شده‌اند، جایی که بدترین شکنجه‌ها بر علیه زنان اعمال می‌شود.
برخلاف خواسته رژیم، سرکوب زنان ایرانی آنها را به نیروی پیشتاز در جنگ علیه فاشیزم دینی تبدیل کرده است و آنها را در صف مقدم مبارزه برای آزادی و دموکراسی در ایران قرار داده است.
در روز 8مارس، روز جهانی زن و روز جهانی مبارزه و مقاومت در برابر تبعیض و بی‌عدالتی نسبت به زن، یاد این دختر شجاع ایرانی را گرامی می‌داریم. تردیدی نیست که رژیم ملاها در میهن باستانی ما، ایران، عاقبت به دست همین زنان و زنان اشرفی پیشتازشان در ارتش آزادیبخش ملی ایران، سرنگون خواهد شد و آن‌روز، روز جشن و عید زنان دردمند و ستمدیده میهن و منطقه خواهد بود.

صحنه‌هایی دیدم که خواب را از من گرفته است نگار حائری

گزارشی از زندان زنان قرچک؛


زندان قرچک ورامین، مخصوص نگهداری زندانیان زن با جرایم عادی قبیل قتل، دزدی و قاچاق مواد مخدر است که به دلیل وضعیت اسفناک از آن با عنوان «کهریزک دوم» نام برده می‌شود.
ازدحام نزدیک به هزار زندانی زن در چند سوله که گنجایش یک سوم این جمعیت را دارد، در کنار عدم وجود آب شیرین و قابل شرب، نبود امکانات بهداشتی و غذایی و پزشکی، خودزنی، مسائل غیر اخلاقی، کتک کاری و… تنها گوشه‌ای از مشکلات زندانیان زن زندان قرچک است.

این زندان تنها محل نگهداری زنان محکوم نیست بلکه در حال حاضر بیست کودک زیر سه سال در این زندان نگهداری می‌شوند که در شرایط بسیار نامناسب غذایی و بدون امکانات بهداشتی، تفریحی و تربیتی به سر می‌برند. واقعیات دردناکی که مسئولین قضایی و حکومتی از آن اطلاع دارند اما هیچ گام مثبتی در جهت رفع این مشکلات نمی‌دارند و حتی به عنوان مکانی برای تنبیه و تهدید زندانیان سیاسی و عقیدتی زن زندان‌های دیگر مورد استفاده قرار می‌گیرد. تا جایی که طی ماه‌های گذشته انتقال زندانیان زن از زندان اوین با اتهامات سیاسی به این زندان به روندی عادی بدل شده است.

بسمه رحمان الجبوری، رویا صابری‌نژاد نوبخت، حکیمه شکری از جمله زندانیان سیاسی ـ امنیتی هستند که به این زندان منتقل شده‌اند. همچنین آتنا فرقدانی بعد از انتقال به این زندان در پی اعتصاب غذا به بیمارستان منتقل شد. نگار حائری از دیگر زندانیان سیاسی منتقل شده به این زندان است که هفته گذشته با پایان یافتن دوران محکومیت از زندان آزاد شد.

نگار حائری، وکیل دادگستری است که برای سومین بار در تیرماه سال جاری بازداشت شد. او که تنها جرمش مشاوره حقوقی به خانواده زندانیان سیاسی و مصاحبه در خصوص وضعیت پدر دربندش بود حکم حبس تعزیری و حبس تعلیقی گرفت و پرونده وکالتش به مدت ۱۰ سال به حالت تعلیق در آمده است.

نگار حائری در گفتگو با جرس، بخش کوچکی از مشکلات زندان قرچک و زندانیان زن فراموش شده در این زندان را افشا می‌کند و امیدوار است با ارائه گزارشی از وضعیت زندان قرچک و مشکلات زنان زندانی و کودکان زیر سه سال، گامی کوچکی در جهت رفع مشکلات زندانیان این زندان برداشته شود.

متن کامل این گفتگو در پی می‌آید:

خانم حائری، چه زمانی به زندان قرچک منتقل شدید؟

چهارم تیرماه دستگیر شدم و دو هفته در بند ۲۰۹ در سلول انفرادی بودم و بعد از آن به زندان قرچک منتقل شدم. چهار روز در قرنطینه این زندان بودم (همه کسانی را که به این زندان منتقل می‌کنند ابتدا در قرنطینه نگهداری می‌کنند تا اگر کسی موادی همراه داشته باشد یا بیماری مسری داشته باشد مسئله را حل کنند). بعد از قرنطینه وارد سالن یک اندرزگاه شدم که سالن موادی‌های سنگین (کسانیکه که حکم‌های سنگین و اعدام دارند) است.
مشاهدات شما از این زندان چه بود؟
زندان قرچک که خودشان از آن با عنوان ندامتگاه شهرری نام می‌برند دارای ۱۰ سالن است که چهار سالن اول با نام سالن‌های اندرزگاه٬ جزو بد‌ترین سالن‌های زندان قرچک است. سالن یک گنجایش ۹۰ نفر را دارد اما متاسفانه بخاطر ازدیاد جمعیت ۲۶۳ نفر در این سالن نگهداری می‌شوند که شاید باورش سخت باشد حتی در سرویس بهداشتی بچه‌ها پتو می‌اندازند و در آنجا می‌خوابند. زندانیان کسانی را که روی زمین می‌خوابیدند را کف خواب می‌نامیدند.

آماری از سقف زندانیان زندان قرچک دارید؟

آمار دقیق که نه، اما سقف زندانیان آنجا چیزی حدود هزار نفر است. یعنی در ده تا سوله نهایتا نزدیک به هزار نفر زندانی نگهداری می‌شود.

وضعیت بهداشتی و رفاهی برای این جمعیت چطور است؟

وحشتناک و غیرقابل تصور است. آب شیرین نیست و بچه‌ها از آب شور استفاده می‌کنند، آب شوری که تصفیه شده نیست و از طریق تانکر می‌آورند که حالا خودشان می‌گویند گندزدایی شود اما بخاطر کلر بسیار بالایی که به آن می‌زنند بچه‌ها دچار مشکلات پوستی می‌شوند. برای آب خوردن هم از آب سردکن به اسم آب شیرین استفاده می‌کنند در حالیکه‌‌ همان آب شور هست منتهی وقتی سرد است بچه‌ها به خاطر بی‌اطلاعی فکر می‌کنند آب شیرین است.

برای حمام کردن آب گرم نیست و باید با آب سرد استحمام کنند. این ‌‌نهایت ظلم به این زندانیان است زیرا اطراف زندان قرچک کویر و بیابانی است و سرما و سوز بسیار بدی دارد.
جیره شام به اندازه‌ای کم است که زندانیان به هیچ وجه سیر نمی‌شوند. جیره غذا را هم در ظرف‌های یکبار مصرف می‌دهند و به علت اینکه غذا را خیلی داغ در این ظرف‌ها می‌ریزند وقتی در آن‌ها را باز می‌کنیم از بوی پلاستیک حالت تهوع به آدم دست می‌دهد.

مواد اولیه غذا‌ها از کیفیت بسیار پایینی برخوردار است که‌‌ همان مواد اولیه با کیفیت بد هم درست پخته نمی‌شود. زندانیان هم مجبورند و این غذا‌ها را می‌خوردند، وگرنه از گرسنگی می‌میرند. خودم یکماه اول غذا نمی‌خوردم اما دیگر چاره‌ای جز خوردن نداشتم.

آیا مواد غذایی در فروشگاه زندان وجود دارد؟

اولا زندانیان استطاعت خرید حتی ۸۰۰ تومان آب معدنی با توجه به شوری آب را ندارند، قدرت خرید میوه هم ندارند. اگر هم بتوانند چیزی بخرند جز کنسرو تن ماهی و مرغ که اکثرا تاریخ مصرف آن گذشته است چیز دیگری در فروشگاه زندان پیدا نمی‌شود. شاید فکر کنید اغراق می‌کنم اما خدا شاهد هست هر وقت بچه‌ها این کنسروهای تاریخ مصرف گذشته را می‌خوردند دچار مسمویت می‌شدند.

خاطرم هست شب یلدا انار به فروشگاه زندان آورده بودند و بچه‌ها توانایی خرید انار نداشتند من هم قدرت خرید برای این ۲۶۰ نفر زندانی را نداشتم و ناراحت بودم. در زندان عروسک می‌بافتم و می‌فروختم با پولش چند تا انار خریدم. اولین انار را شکافتم خراب بود، دومین انار را باز کردم باز خراب بود، سومی و چهارمی هم به همین ترتیب خراب بودند، دیگر از خجالت سرم را نمی‌توانستم بالا بیاورم و به این زندانیان که به خاطر چهار دونه انار بالای سر من ایستاده بودند و منتظر بودند نگاه کنم. نمی‌دانید چه صحنه‌هایی را در این مدت دیدم. روزی که من را برای آزادی صدا زدند عذاب وجدان دنیا روی دلم بود و احساس می‌کردم مسبب زندانی شدن آن‌ها من هستم هر چند این فکر واقعیت نداشت اما حسی بود که با دیدن این صحنه‌ها به هر انسانی دست می‌داد.

فکر می‌کنم اگر این زندان آب شیرین داشته باشد و غذا حداقل قابل خوردن و به اندازه‌ای باشد که زندانیان سیر شوند کمی از این وضعیت اسفناک بیرون خواهد آمد. ببینید، حدود نود درصد زندانیانی که در آنجا نگهداری می‌شوند معتاد هستند و کسانی که اعتیاد خود را ترک می‌کنند اشتهایشان چندبرابر می‌شود و بسیار عصبی و پرخاشگر هستند.

خودزنی و بی‌اعتمادی بیداد می‌کند. برخورد فیزیکی بسیار بسیار زیاد است که باید کنترلی صورت بگیرد و بچه‌هایی که در حال ترک هستند را تحت نظر پزشک با دارو آرام کنند. اگر کنترلی صورت بگیرد قطعا اینهمه خودزنی وجود ندارد. یعنی بزرگ‌ترین مسئله، مسائل غیراخلاقی و خودزنی است که در زندان قرچک بیداد می‌کند و اصلا رسیدگی هم به این وضعیت نمی‌شود. خود این بچه‌ها هم نمی‌خواهند بروند بهداری چون برایشان تخلف زندان نوشته می‌شود و خودشان یا دیگر زندانیان با پارچه‌های کثیف دستشان را که به چه قطری باز شده را می‌بندند. این‌ها بخشی از مشکلات و درد زندان قرچک است.

وضعیت بهداری زندان قرچک چگونه هست؟

بهداری ماههاست که دارو ندارد. من ده ماه در آنجا بودم. سه هفته پیش از پشت بلندگو اعلام کردند که مددجویان محترم٬ بهداری به دلیل نداشتن دارو و نبودن پزشک تا بعد از عید تعطیل است! این یعنی چه؟! اگر از این همه تعداد زندانی یکی مریض شود در این مدت چه باید بکند؟! شب به شب لیست می‌گیرند که کسانی که مشکل جسمی دارند به بهداری منتقل شوند اما برای مثال من یکبار سرمای شدیدی خورده بودم٬ اسمم را نوشتند اما سه هفته بعد اسمم را خواندند که به بهداری منتقل شوم. گفتم: من سه هفته پیش مریض بودم الان دیگر خوب شدم… اما گفتند که باید حتما به بهداری مراجعه کنم. رفتم بهداری، دکتر پرسید: مشکلت چیست؟ گفتم: سه هفته پیش سرما خورده بودم الان برطرف شده. گفت: الان چکار می‌توانم بکنم؟ گفتم: لطفا برای سه هفته بعد من دارو بنویسید. بخاطر همین حرف، سه روز من را به انفرادی بردند به جرم اینکه مثلا پرسنل زندان را مسخره کرده‌ام!

آیا زنان باردار و کودکان هم در این زندان نگهداری می‌شوند؟

بند مادران، بندی است که ۳۶ نفر در آنجا نگهداری می‌شوند و از این تعداد ۱۶ نفر باردار هستند و ۲۰ نفر دیگر بچه‌های کوچک از سه روزه تا سه ساله دارند. اگر آن‌ها خانواده‌ای داشته باشند بعد از سه سال این کودکان را تحویل خانواده آن‌ها می‌دهند، وگرنه به بهزیستی منتقل می‌شوند.

بیست کودک زیر سه سالی که گفتید در همین شرایط بهداشتی و وضعیت غذایی زندگی می‌کنند؟

بله، دقیقا. تنها تفاوت این است که هر پنج شنبه یک دانه شیرینی می‌گیرند یا در طول هفته شاید یک وعده شیربرنج بخورند. افراد خیر هم گاهی برای بچه‌ها شیرخشک می‌فرستند اما برای رشد و تغذیه این کودکان کافی نیست. نمی‌دانید وقتی در سالن مادران باز می‌شود این بچه‌ها چطور هجوم می‌آورند و بیرون می‌آیند. این صحنه‌ها درد است.

آنجا حدود ۲۰ بچه زیر سه سال است٬ چه کسانی می‌خواهد به این بچه‌ها کمک کند؟! بچه‌هایی که با دیدن تبلیغ بستنی در تلویزیون بالا و پایین می‌پرند. صحنه‌ای که قلب آدم را زخمی می‌کند اما هیچ کاری از دست آدم بر نمی‌آید برای این بچه‌ها انجام دهد. تنها کاری که می‌توانم بکنم این است که بگویم این بچه‌ها چه دردی می‌شکند و چه شرایطی را تحمل می‌کنند. مادرانی با بچه‌هایشان آنجا زندگی می‌کنند که در ماه حتی استطاعت خرید ۱۵ هزار تومان میوه را ندارند.

تفریح این بچه‌ها این است که وقتی با گاری نان می‌آورند تازه اگر پرسنل برای آن شیفت خوش اخلاق باشند اجازه می‌دهند بچه‌ها در گاری بنشینند و از شادی دست می‌زنند و سالن به سالن می‌روند. این اوج تفریح و شادی این کودکان است. این صحنه‌های درناک یک لحظه از ذهنم پاک نمی‌شود.

این بچه‌های زیر سه سال حتی لباس ندارند. ماموران لباس تحویل نمی‌گیرند به این بهانه که مواد مخدر با لباس وارد زندان می‌شوند. این در حالی است که یکی از زنان زندانی در سالن یک اندرزگاه از مصرف زیاد مواد اوردوز کرد. من بلافاصله بیانیه دادم که مگر شما نمی‌گویید که لباس تحویل نمی‌گیرید که مواد وارد زندان شود یا اینکه به بچه‌ها ملاقات حضوری نمی‌دهید از ترس اینکه از طریق آن‌ها مواد به بند بیاید؟ پس این مواد مخدر چطور به داخل زندان می‌آید، جز این که خود پرسنل زندان برای زندانیان مواد تهیه می‌کنند دلیل دیگری هم می‌شود پیدا کرد؟ مگر نه اینکه لوازم آرایش جزو تخلفات زندان است، پس این ریمل و پنکک چطور به داخل زندان آورده می‌شود؟ این در حالی هست که زندانیان زمان ورود به زندان بازرسی شدید بدنی می‌شوند و نمی‌توانند با خود چیزی بیاورند.

درست است که برایم خیلی سخت بود که زندان باشم آنهم بدون اینکه چیزی در پرونده داشته باشم و از زندگی مثل تمام دختران عادی محروم شوم اما زجر این زندانیان بیشتر آدم را پیرمی کند. درد جامعه ما اینهاست، نه نگار حائری‌ها. مشکلات اخلاقی آنجا بیداد می‌کند

از محیط غیر اخلاقی زندان قرچک گفتید. این بچه‌های زیر سه سال در همین محیط بودند؟

فکر نکنم، البته بند مادران جدا بود و ما اجازه نداشتیم وارد سالن آن‌ها شویم. تمام این زندانیان زندگی‌شان خلاصه می‌شود در زندان قرچک و اتاق و تختشان و از جامعه دور افتاده‌اند. تنها وقتی در سالن باز می‌شد بچه‌ها بیرون می‌آمدند و من آن‌ها را می‌دیدم. سه شیفت بود که دو شیفت برخورد نگهبانان اخلاقی بود و به این بچه‌ها محبت می‌کردند و اجازه می‌دادند کمی بیرون بیایند و قدم بزنند و بازی کنند اما کلا در شرایط بسیار محدودی بودند.

گویا در‌‌ همان اوایل ورودتان به زندان مورد ضرب و شتم زندانیان هم قرار گرفتید؟

بله، یکماه بعد از دستگیری در شب‌های احیاء یک خانمی به یکی تنه زد و درگیری شد… من گفتم که این کار‌ها را نکنید و دعا را بخوانید، همین باعث شد که حمله کنند و چون جدیدالورود هم بودم و همه علیه من متحد شده بودند. واقعا اگر راحله ذکایی نبود آنجا من را می‌کشتند.

مسئولین زندان برخوردشان چه بود؟

فردا من را پیش رئیس زندان بردند و وقتی از شرایط آنجا انتقاد کردم آقای یوسفی گفت که اگر کتک نمی‌خورید الان این وضعیت را تعریف نمی‌کردید. گفتم که اینطور نیست و من نمی‌دانستم می‌توانم با شما ملاقات کنم. همانجا گفتم که اینجا زندانیان مشکل آب دارند، چرا کارت تلفن که پنج هزار تومان هست در فروشگاه زندان تامین نمی‌کنید که بچه‌ها مجبور نشوند بیست هزار تومان کارت تلفن بخرند؟ آقای یوسفی شما می‌گویید داشتن چاقو و قیچی تخلف است پس چرا چاقو و قیچی دویست هزار صد هزار تومان در زندان خرید و فروش می‌شود؟ چرا هیچ نظارتی بر روی مشکلات اخلاقی این زندانیان ندارید؟

آیا پیگیری و رسیدگی کردند؟ نتیجه بیان این واقعیات چه بود؟
آقای یوسفی در پاسخ به من گفتند که به خاطر نوع جرمم دارم اغراق می‌کنم! بعد هم بالافاصله من را به سالن یک مشاوره منتقل کردند که جزو بد‌ترین سالن‌ها است. هفتاد نفر آنجا بودند و به همه آن‌ها گفته بودند که حق ندارند با من حرف بزنند و زندان در زندان برایم درست کرده بودند.

نود درصد زندانیان آنجا می‌گفتند دنیای بیرونی وجود ندارد و خانواده‌هایشان هم فراموششان کرده بودند. تعداد بالای زیادی اعدامی آنجا هستند، بچه‌هایی که قتل مرتکب شده‌اند و قصاصی هستند. در بیانیه‌ام گفتم که چرا برای قصاص دیه تعریف نمی‌کنید؟ متاسفانه این‌ها اگر پول نداشته باشند تا رضایت خانواده مقتول را بگیرند اعدام می‌شوند. من آدمهایی به چشم دیدم که با ۸۰۰ و ۷۰۰ میلیون اولیا دم می‌خواهند رضایت دهند. اگر کسی نتواند این مبلغ را بدهد باید بمیرد. این اوج دردی است که در زندان می‌بینید و تحمل می‌کنید و هیچکاری نمی‌توانید انجام دهید. نود درصد این بچه‌ها که اینجا هستند بطور اتفاقی مرتکب قتل شده‌اند و قتل سریالی و با برنامه ریزی نبوده است. متاسفانه اصلا ریشه یابی نمی‌شود که چرا این اتفاقات می‌افتد. یک خانمی به نام بدور افشانی که کویتی است آنجا زندانی است که نوزده سال پیش در زندان رجایی شهر به دنیا آمده و پدر و مادرش هر دو موادی و اعدامی بودند. بعد از بدنیا آمدن او هر دو اعدام می‌شوند. بعد از نوزده سال این خانم به جرم مواد به سالن باردار‌های زندانی منتقل می‌شود. این‌ها درد جامعه ماست و هیچوقت کسی نامی از آن‌ها و این مشکلات به زبان نمی‌آورد. حالا این بدور افشانی یک بدور افشانی دیگر بدنیا می‌آورد و خودش اعدام می‌شود و الا آخر… چه کسی به این‌ها رسیدگی می‌کند؟ حتی کسی نیست این‌ها را ببیند.

بازدیدی از وضعیت زندان از سوی سازمان زندان‌ها یا مسئولین صورت می‌گیرد؟

یکبار شهیندخت مولاوردی، معاون رییس جمهور درامور زنان از زندان قرچک بازدید کرد. اما جالب است که بازدید‌ها همیشه از سالن‌های تمیز و کم جمعیت اتفاق می‌افتد و درب تمام سالن‌ها را می‌بندند و هیچکس اجازه ندارد از سالن بیرون بیاید. در حقیقت، هیچوقت عمق بدبختی‌های زندانیان را که در چه شرایط و وضعیتی زندگی می‌کنند دیده نمی‌شود. این هم برای مسئولین زندان می‌شود لوح تقدیر و ترفیع و افتخار. تنها آتنا فرقدانی بود که توانست با شهامت زیاد جلوی بازدیدکنندگان بایستد و تمام واقعیات آنجا را توضیح دهد و شفاف سازی کند و افشاگری کند که حقیقت زندان آن چیزی نیست که شما دارید می‌بینید. اگرچه هیچ اتفاق بدی برای آتنا بعد از این افشاگری نیفتاد اما هیچ عکس العمل مثبتی هم از طرف مسئولین مملکتی که برای بازدید به آنجا آمده بودند دیده نشد.

برای همین مسئله الان حاضر به گفتگو شدید؟
تمام نیت من از این مصاحبه این است که بتوانم کمکی به این زندانیان فراموش شده بکنم. بعد از آزادی تمام تلاشم را دارم انجام می‌دهم تا برای زندانیانی که مثلا برای یک فیش حقوقی ۵۰۰ هزار تومانی پنج سال زندان هستند یا یکی دیگر که تنها به خاطر یک میلیون و دویست هزار تومان جریمه شش سال زندان است بتوان کاری کرد.

باز تاکید می‌کنم من هیچ خواسته فردی ندارم و از قهرمان سازی متنفرم و هیچ گرایش سیاسی هم ندارم و به هیچ حزب و ارگانی وابسته نیستم تنها قصدم از این گفتگو این است که کمکی به زندانیان زندان قرچک شود. من الان مدت یکهفته است که از زندان قرچک آزاد شدم و در ظرف ۲۴ ساعت حتی دو ساعت هم نمی‌توانم بخوابم. به شدت کلافه هستم و روحم زخمی است. دلم پیش بچه‌های آنجا مانده است و هیچکاری از دستم بر نمی‌آید برای آن‌ها انجام دهم. حدود بیست بار در روز از بچه‌های زندان قرچک به موبایلم زنگ می‌زنند و از من کمک می‌خواهند و من هیچکاری نمی‌توانم انجام دهم. این‌ها زجری هست که هر لحظه دارم می‌کشم و ذره‌ای از آزادی‌ام خوشحال نیستم. روزی که می‌دانستم با دو میلیارد تومان آزاد خواهم شد یک سر سوزن هم شوق در من نبود. من از درد و زجر این بچه‌ها دانه دانه سفید شدن مو‌هایم را دیدم. اگر هر حرف و حرکتی هم برای کمک به این بچه‌ها انجام دهم دوباره از آن علیه خودم استفاده می‌کنند اما این بار صحنه‌های درناکی را که دیدم دیگر نمی‌توانم سکوت کنم. اميدوارم نيكوكاران و خيرين كه تعدادشان در داخل كشور كم نيست با هماهنگي با موافقت مسئولين قوه قضاييه و سازمان زندانها به بهبود وضعيت اين زندانيان كمك كنند.
علت انتقال زندانیانی با جرایم سیاسی و عقیدتی به زندان قرچک چیست؟

اصولا کسانی که در پرونده‌هایش تبعید یا تنبیه دارند (البته برای بچه‌های سیاسی و امنیتی) آن‌ها را به زندان قرچک منتقل می‌کنند.
بسمه رحمان الجبوری، زندانی عراقی متهم به جاسوسی که در اوین او را می‌شناختم الان حدود یکسالی است که از اوین به زندان قرچک منتقل شده است.
رویا صابری‌نژاد نوبخت، متهم به فعالیت‌های سایبری و فیس بوکی هیجده سال حکم زندان گرفته اما هیچ نامی از او برده نمی‌شود و در زندان قرچک است. بعد از او هم من به زندان قرچک منتقل شدم. بعد از من غنچه قوامی آمد که یکماه بیشتر در زندان قرچک نبود. بعد حکیمه شکری به این زندان منتقل شد که هفت ماه از حکمش باقی مانده و گویا با درخواست آزادی مشروط او موافقت شده اگر باز مشکلی و اذیتی پیش نیاید. بعد از آن هم آتنا فرقدانی آمد که واقعا نتوانست شرایط آنجا را تحمل کند و بخاطر همین اعتصاب غذا کرد و به بیمارستان منتقل شد و خوشبختانه اعتصاب غذایش را شکست و الان نمی‌دانم به اوین منتقل شده یا به زندان قرچک بازگردانده شده است.

زندانیان سیاسی و امنیتی منتقل شده به زندان قرچک در یک بند نگهداری می‌شدند؟

نخیر، ما را در سالن‌های جدا گذاشته بودند و ارتباطمان را با هم قطع کرده بودند. ما بچه‌های سیاسی برای تنبیه به زندان قرچک منتقل شده بودیم و تبعیدی در پرونده‌مان نبود.

شما بعد آزادی گفتید که بعد از زندگی در زندان قرچک آدم دیگری شده‌اید و خواب از چشمانتان گرفته شده است. چه تجربه‌ای در این مدت به دست آوردید؟

ببینید، زندانی بودن خیلی سخت است و زندانی کشیدن در زندان عادی سخت‌تر است است. البته این بار سوم بود که در زندان بودم. سال ۹۰ دو ماه در انفرادی بودم و سال ۹۱ شانزده روز زندان قرچک و چهارماه بعد یکماه آن را در بند ۲۰۹ انفرادی و بقیه را در بند نسوان زندان اوین بودم. شرایط اوین نسبت به قرچک مانند خوابگاه دانشجویی است که بچه‌ها هر چه می‌خواستند خانواده‌ها برایشان می‌آوردند. اگر غنچه، آتنا، حکیمه و غیره از قرچک بیرون نیایند و از شرایط زندان قرچک نگویند واقعا کسی نمی‌فهمد در زندان قرچک چه خبر است. درد و زجر
این زندانیان زن زندان قرچک و کودکان تجربه‌ای است که با خودم آوردم و کلافه‌ام می‌کند.

به گفته شما این بخش بسیار کوچکی از درد گروهی از زنان جامعه ماست که در گوشه‌ای فراموش شده‌اند. الان در آستانه روز جهانی زن قرار داریم. روی هم رفته چه سرنوشتی برای این گروه از زنان متصور هستید؟

من تا زمانیکه به زندان قرچک نرفته بودم اصلا فکر نمی‌کردم زنانی داریم که مورد ظلم قرار گرفته‌اند، حدود نود درصد زنانی که آنجا هستند بخاطر فقر و نداری دست به این خطا‌ها زدند. وقتی دخترانی را می‌بینم که بخاطر دو میلیون تومان برای جابجایی مواد حکم اعدام یا حبس ابد گرفته‌اند از خود می‌پرسم چرا مسئولین این مشکلات را ریشه یابی نمی‌کنند؟ زنان قرچک و بچه‌های زیر سه سال را ببینند و مشکلات را عمقی برطرف کنند. عمق درد و رنج آن‌ها را لمس کنند. این زنان زندانی هر چه که کرده باشند و مجرم و بزهکار هم که باشند باز انسان هستند در حالیکه در زندان قرچک از حقوق اولیه و ابتدایی انسانی محروم شده‌اند.

متاسفانه در جامعه ما زنان هیچ حق و حقوقی ندارند و اصلا دیده نمی‌شوند مخصوصا کسانیکه در زندان‌ها هستند فراموش شده‌اند و هیچ صدایی از این زندانیان در نمی‌آید. بعد از اعدام شدن ریحانه جباری همه بچه‌هایی که در زندان هستند به شدت ترسیده‌اند که پرونده‌شان رسانه‌ای شود. منطق داخل بچه‌های زندان قرچک این است که اگر پرونده ریحانه جباری رسانه‌ای نشده بود قطعا اعدام هم نمی‌شد. متاسفانه هیچ زمینه‌ای برای اصلاح شدن این زندانیان وجود ندارد و مسوولین اصلا آن‌ها را نمی‌بینند. تمام این زندانیان بعد از آزادی بخاطر ظلمی که در زندان به آن‌ها می‌شود جریح‌تر به جامعه بر می‌گردند. اینکه می‌گویند زندان دانشگاه است واقعا واقعیت دارد. متاسفانه در مملکتی زندگی می‌کنیم که زنان را نمی‌بینند و وقتی زنان را نمی‌بینند قطعا حقوق آن‌ها را هم رعایت نمی‌کنند.

جا دارد اینجا از شما تشکر کنم تا گوشه‌ای از درد و زجر این زندانیان را به گوش مردم برسانم و امیدوارم روزی برسد که دفعه دیگر در مورد گام‌هایی مثبتی که در جهت رفع مشکلات این بخش از زنان افتاده صحبت کنیم.