در 19فروردين90، كاروان زمان به منزلگاه فروغي ديگر رسيد.«...شب سياهي ميكشيد از بام شوم
نعره ميزد جغد شب بر بام ما
قلب ماهِ شب ستيز اندوه شد
تا افقها از شهيد پوشيده بود
آسمان پوشيده از رنگين كمان
خون ما بود، از زمين جوشيده بود
اشك ما شد آهِ خونين سحر
قصه ما قصه بي انتها ...»
(ح ـ اختر) ـ همسفر ماه
تابلوي «فروغ اشرف» بر دلها شراره و بر آسمان آبي شفقي ديگر افكند و عطر اشرفي را همه جا گستراند.
بادهاي جور جهان ميخواستند اشرفيها را ريشه كن كنند، ولي واژة ايستادگي، خاشع تسليم ناپذيري و فداكاري آنان شد.
نواي پرصلابتِ «صبا» پيش از پرواز عاشقانهاش، بر رسم «ايستادگي مجاهدين تا بهآخر» مُهري جاودانه زد.
خونهاي «فروغ اشرف» در امتداد خود با خونهاي پاك كهكشان اشرف روانه شد و الگويي درخشان و ماندگار بر جاي گذاشت.
اين خونها جوشيدند و خروشيدند، هزار اشرف ديگر جوانه زد و شكوفه داد. مقاومت ايران بر بام جهان نشست و شاخص غيرت و شرف ايراني شد. در مقابل اما، رژيم ولايت فقيه و همدستانش دره سقوط و رسوايي را طي كردند.
داستان «صبا» كه ذيلاً بآن اشاره ميشود، نمونهيي است بسنده از شكوه اين حماسه درخشان و از تلاطم امواج نسل ايمان در برخورد با صخره هاي شقاوت شبپرستان:
لحظات قبل از شهادت صبا، دست وي در دست پدر همرزمش بود و پدر در مورد آن لحظات نوشت:
«بعداز تير خوردن صبا وقتي همراه او به بغداد ميرفتم، افسران عراقي بهصورت سازمانيافته سعي در اتلاف وقت داشتند، يکي از آنها به اسم رائد ياسر وقتي متوجه شد من پدر صبا هستم به سراغم آمد و گفت اگر جان دخترت را ميخواهي نجات دهي، همين الآن از اشرف جدا شو و با من بيا، بهترين امکانات پزشکي فراهم است بعد هم تو و دخترت را به هر کشوري که بخواهي اعزام ميکنيم. من عصبانيتم را از اين ميزان دنائت مهار کردم و فقط براي اينکه او مانع کندتر شدن رسيدن صبا به بيمارستان نشود به او گفتم ما در اين جا مهمان مردم عراق هستيم و انتظاري بيش از امکانات در دسترس آنها نداريم. صبا به اصرار از من خواست بگويم بين من و آن افسر چه گذشته است، وقتي ماجرا را گفتم، گفت بابا چرا نزدي توي دهنش؟»
و شگفتا سخنان زنده و سرشار برادر مسعود در 35سال پيش كه گويي از همين امروز صحبت ميكند آنجا كه گفت:
«بيچاره شب پرستان، تيغ به كف هلهله زن با سلاله خورشيد و با نسل ايمان چه خواهند كرد؟
گو هرچه ميخواهند در پيچ و خم جاده هاي تاريك به كمين خورشيد بنشينند، تا اسيرش سازند. بكِشانندش و در لُجه خون اندازند. ولي خورشيد در اسارت هم خورشيد است و از شهادت هر خورشيد نيز هزاران ستاره برخواهد خاست. جنگلي رويان از ستاره ها با ريشه هايي در اعماق قلوب توده ها همه آنهايي كه از جهل و بندگي، از اسارت و بيگانگي متنفرند و به رهائي و يگانگي عشق ميورزند. پس چه كسي و كدام قدرت خواهد توانست ما را بخشكاند و بسوزاند؟ واي بر آنها اگر ميدانستند كه در كمينگاه بزرگ تاريخ چه خورشيدهايي در شرف انفجار و تولدند. بله بي ترديد روزي تمام فضاي ظلمت پهنه خورشيد گدازان خواهد شد.»(1)
خروش خواهر مريم نيز در بهار 90، شكستن شب توسط سحر را چنين نويد داد:
«خامنهاي و مالکي يکسوم زمينها، زمينهاي خالي در شمال اشرف و تأسيسات و محلهاي استقرار مجاهدين در اين نقاط را تحت عنوان کشاورزي، گرفتند و خاکريز کشيدند و جدا کردند. يک نوع کشاورزي از نوع خميني و خامنهاي و مالکي که بذر آن سرها و دلهاي مجاهدين است و با خون مجاهدين هم آبياري ميشود. حالا صبر کنيد تا ببينيم ثمره و محصول اين کشاورزي، چه چيزي جز سرنگوني ديکتاتور عراق جديد و سرنگوني ديکتاتور ايران قديم ميتواند باشد؟!»(2)
ايستادگي مجاهدين و سكانداري ناخداي فاتحشان، بختك مالكي را ميهمان عزيز جهنم(3) كرد و براي خليفه ارتجاع نيز روزهاي آخرين به شماره افتادهاند و اين بازهم در پيام نويدبخش نوروزي مريم رهايي ميدرخشد:
«کهنگي و تاريکي نظام ولايتفقيه، نخواهد پاييد و مغلوب بهاراني خواهد شد که از اراده ملت ايران ميجوشد.
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پير دگر باره جوان خواهد شد»(4)
يدالله يزدي
فروردين 94
در اين روز پيكر مقاومت، از شقاوت ارتجاع و سكوت استعمار، سرخ فام شد.
پاورقي ها:
1ـ آينده انقلاب سخنراني برادر مجاهد مسعود رجوي دانشگاه تهران 1358
2 ـ سخنراني خانم مريم رجوي در مراسم گراميداشت شهيدان حماسه فروغ اشرف اورسوراواز - ۲۲فروردين ۹۰
3 ـ واژه ها وام گرفته شده از اشعار مجاهد گرانقدر ح ـ اختر ميباشد.
4 ـ قسمتي از پيام نوروزي خواهر مجاهد مريم رجوي 29 اسفند
نعره ميزد جغد شب بر بام ما
قلب ماهِ شب ستيز اندوه شد
تا افقها از شهيد پوشيده بود
آسمان پوشيده از رنگين كمان
خون ما بود، از زمين جوشيده بود
اشك ما شد آهِ خونين سحر
قصه ما قصه بي انتها ...»
(ح ـ اختر) ـ همسفر ماه
تابلوي «فروغ اشرف» بر دلها شراره و بر آسمان آبي شفقي ديگر افكند و عطر اشرفي را همه جا گستراند.
بادهاي جور جهان ميخواستند اشرفيها را ريشه كن كنند، ولي واژة ايستادگي، خاشع تسليم ناپذيري و فداكاري آنان شد.
نواي پرصلابتِ «صبا» پيش از پرواز عاشقانهاش، بر رسم «ايستادگي مجاهدين تا بهآخر» مُهري جاودانه زد.
خونهاي «فروغ اشرف» در امتداد خود با خونهاي پاك كهكشان اشرف روانه شد و الگويي درخشان و ماندگار بر جاي گذاشت.
اين خونها جوشيدند و خروشيدند، هزار اشرف ديگر جوانه زد و شكوفه داد. مقاومت ايران بر بام جهان نشست و شاخص غيرت و شرف ايراني شد. در مقابل اما، رژيم ولايت فقيه و همدستانش دره سقوط و رسوايي را طي كردند.
داستان «صبا» كه ذيلاً بآن اشاره ميشود، نمونهيي است بسنده از شكوه اين حماسه درخشان و از تلاطم امواج نسل ايمان در برخورد با صخره هاي شقاوت شبپرستان:
لحظات قبل از شهادت صبا، دست وي در دست پدر همرزمش بود و پدر در مورد آن لحظات نوشت:
«بعداز تير خوردن صبا وقتي همراه او به بغداد ميرفتم، افسران عراقي بهصورت سازمانيافته سعي در اتلاف وقت داشتند، يکي از آنها به اسم رائد ياسر وقتي متوجه شد من پدر صبا هستم به سراغم آمد و گفت اگر جان دخترت را ميخواهي نجات دهي، همين الآن از اشرف جدا شو و با من بيا، بهترين امکانات پزشکي فراهم است بعد هم تو و دخترت را به هر کشوري که بخواهي اعزام ميکنيم. من عصبانيتم را از اين ميزان دنائت مهار کردم و فقط براي اينکه او مانع کندتر شدن رسيدن صبا به بيمارستان نشود به او گفتم ما در اين جا مهمان مردم عراق هستيم و انتظاري بيش از امکانات در دسترس آنها نداريم. صبا به اصرار از من خواست بگويم بين من و آن افسر چه گذشته است، وقتي ماجرا را گفتم، گفت بابا چرا نزدي توي دهنش؟»
و شگفتا سخنان زنده و سرشار برادر مسعود در 35سال پيش كه گويي از همين امروز صحبت ميكند آنجا كه گفت:
«بيچاره شب پرستان، تيغ به كف هلهله زن با سلاله خورشيد و با نسل ايمان چه خواهند كرد؟
گو هرچه ميخواهند در پيچ و خم جاده هاي تاريك به كمين خورشيد بنشينند، تا اسيرش سازند. بكِشانندش و در لُجه خون اندازند. ولي خورشيد در اسارت هم خورشيد است و از شهادت هر خورشيد نيز هزاران ستاره برخواهد خاست. جنگلي رويان از ستاره ها با ريشه هايي در اعماق قلوب توده ها همه آنهايي كه از جهل و بندگي، از اسارت و بيگانگي متنفرند و به رهائي و يگانگي عشق ميورزند. پس چه كسي و كدام قدرت خواهد توانست ما را بخشكاند و بسوزاند؟ واي بر آنها اگر ميدانستند كه در كمينگاه بزرگ تاريخ چه خورشيدهايي در شرف انفجار و تولدند. بله بي ترديد روزي تمام فضاي ظلمت پهنه خورشيد گدازان خواهد شد.»(1)
خروش خواهر مريم نيز در بهار 90، شكستن شب توسط سحر را چنين نويد داد:
«خامنهاي و مالکي يکسوم زمينها، زمينهاي خالي در شمال اشرف و تأسيسات و محلهاي استقرار مجاهدين در اين نقاط را تحت عنوان کشاورزي، گرفتند و خاکريز کشيدند و جدا کردند. يک نوع کشاورزي از نوع خميني و خامنهاي و مالکي که بذر آن سرها و دلهاي مجاهدين است و با خون مجاهدين هم آبياري ميشود. حالا صبر کنيد تا ببينيم ثمره و محصول اين کشاورزي، چه چيزي جز سرنگوني ديکتاتور عراق جديد و سرنگوني ديکتاتور ايران قديم ميتواند باشد؟!»(2)
ايستادگي مجاهدين و سكانداري ناخداي فاتحشان، بختك مالكي را ميهمان عزيز جهنم(3) كرد و براي خليفه ارتجاع نيز روزهاي آخرين به شماره افتادهاند و اين بازهم در پيام نويدبخش نوروزي مريم رهايي ميدرخشد:
«کهنگي و تاريکي نظام ولايتفقيه، نخواهد پاييد و مغلوب بهاراني خواهد شد که از اراده ملت ايران ميجوشد.
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پير دگر باره جوان خواهد شد»(4)
يدالله يزدي
فروردين 94
پاورقي ها:
1ـ آينده انقلاب سخنراني برادر مجاهد مسعود رجوي دانشگاه تهران 1358
2 ـ سخنراني خانم مريم رجوي در مراسم گراميداشت شهيدان حماسه فروغ اشرف اورسوراواز - ۲۲فروردين ۹۰
3 ـ واژه ها وام گرفته شده از اشعار مجاهد گرانقدر ح ـ اختر ميباشد.
4 ـ قسمتي از پيام نوروزي خواهر مجاهد مريم رجوي 29 اسفند