۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

مبعث رسول اکرم پیامبر عشق ورحمت ورهایی حبیب خدا محمد (ص) بر همه آزادگان جهان مبارک باد






27 رجب برابر با 16 اردیبهشت سالروز بعثت پیامبر گرامی باد 

مبعث رسول اکرم پیامبر عشق ورحمت ورهایی حبیب خدا محمد (ص)  بر همه آزادگان جهان مبارک باد

و با تبريك مجدد  عيد سعيد مبعث
به همين مناسبت ، مطلب ضمیمه  را  بطور اختصار شرايط دوران بعثت و چند تحول مهم بعد از آن را توضيح ميدهیم 

 








ظهور اسلام

اسلام در شرايطي در عربستان ظهور كرد كه ارتجاع و اشرافيت در حاكميت مطلق بود. خونريزي، تفرقه و تشتت، استثمار و سرکوب، فساد و کينه ورزي همه جاي شبه جزيره را پوشانده بود. به اين دليل ميبينيم يكي از منتهايي كه خداوند براي مسلمانان، نام مي برد، ”نزديك كردن قلبها، بهمديگر“ است. در سوره انفال آيه 63 ميگويد:
{قلبهايشان را بهم نزديك كرديم، اگر هر آنچه در زمين بود، در راه نزديك شدن قلبها، ميدادي، نميتوانستي آنها را بهم نزديك كني ولي خداوند آنها را الفت بخشيد زيرا كه خداوند، قدرتمند و با حكمت است}

حضرت محمد (ص):

تقريبا 90 سال قبل از تولد حضرت محمد، رئيس كعبه در مكه، فردي به نام عبدمناف بود. عبدمناف دو پسر دوقلو داشت يكي به نام هاشم و ديگري به نام عبدالشمس. هاشم به دليل كَرم و سخاوتي كه داشت، بسيار بين مردم مكه و ساير آباديهاي اطراف، خوشنام و قابل احترام بود. او رياست مكه را نيز بر عهده داشت. اما پسر عبدالشمس بنام اميّه، يك فرد تجارت پيشه بود و مال بسياري در اين زمينه اندوخت و چون سرسازگاري با عموي خود، هاشم، نداشت، قبيله خود را از عمويش جدا كرد و به نام بني اميه معروف شد.

پدر و مادر و جد حضرت محمد

حضرت محمد (ص) فرزند عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم // مادرش آمنة بنت وهب بود.
در مكه به كساني كه بت پرست نبودند و به شكلي به خداي يگانه ايمان داشتند، حنفاء كه جمع حنيف هست، ميگفتند. عبدالمطلب جزء جنفاء و نگاهبان مكه بود و زوار را با آب زمزم سيراب ميكرد. عبدالمطلب نذر كرده بود كه اگر صاحب 10 پسر شد، يكي از آنان را در كعبه قرباني كند. وقتي عبدالمطلب صاحب 10 پسر شد، او براي انجام نذر خود، بين فرزندانش قرعه كشيد تا آن فرزندش را در پاس كعبه قرباني كند؟، قرعه به نام عبدالله (كوچكترين فرزند وي) درآمد. عبدالمطلب سه بار قرعه را تكرار كرد و هر سه بار به نام عبدالله در آمد. او دست عبدالله را گرفت و به سمت كعبه حركت كرد. مردم مكه جمع شدند تا او را از اين كارش منع كنند. عبدالمطلب قبول نكرد و مي گفت من نذر کرده ام و بايد انجام دهم. بالاخره مردم مکه او را با اين استدلال كه به جاي پسرش، 100 شتر قرباني كند، قانع كردند...
 حضرت محمد، فرزند عبدالله حوالي سال 570 ميلادي متولد شد. آن سال معروف به عام‌الفيل يعني سال فيل است. به اين دليل آن را سال فيل مينامند كه در آن سال، پادشاه حبشه، به نام «ابرهه» به مكه لشگر كشيد. ابرهه يك معبد در محل حكومتش ساخته بود. اما چون در مقابل مكه، بي رونق بود، تصميم گرفت مكه را ويران كند تا افراد زيادي به معبد او بيايند. ابرهه با لشگري كه در آن فيلهاي زيادي بود، بسوي مكه به حركت در آمد. آن موقع رئيس مكه، عبدالمطلب جد محمد بود. ابرهه به حوالي مكه رسيد، ولي نه لشكري ديد و نه كسي كه براي معامله و گفتگو با وي آمده باشد. ابرهه در پيرامون مكه دست به چپاول زد از جمله شترهاي عبدالمطلب را هم به سرقت برد. عبدالمطلب پيش وي رفت. ابرهه فکر کرد كه عبدالمطلب براي معامله آمده است و با توجه به سپاه بزرگ او عبدالمطلب با ديدن آنها كوتاه مي آيد و ابرهه، بدون درگيري به هدفش ميرسد. ابرهه به عبدالمطلب گفت چه ميخواهي؟ او پاسخ داد شترهايم را ميخواهم. ابرهه دستور داد كه شترهاي او را به وي برگردانند. ابرهه در كمال تعجب ديد كه او حرف ديگري نزد و همراه شترهاي خود، برگشت. يك نفر به عبدالمطلب گفت فقط براي همين آمده بودي؟ مكه چه ميشود؟ عبدالمطلب گفت من صاحب شترها بودم كه گرفتم مكه هم صاحب دارد خودش حفظ ميكند...
وقتي ابرهه شروع به حمله كرد، ناگهان امواجي از پرندههاي كوچك (مي گويند تقريبا باندازه گنجشك) كه هركدام سنگريزهاي در منقار داشتند، در هوا پديدار شدند و اوج گرفته و سنگهايشان را برسر لشگريان، فروريختند. لشكر ابرهه و فيلها در مقابل اين سنگريزه ها دوام نياوردند عدهاي كشته و بقيه هم فرار كردند و مكه نجات پيدا كرد (سوره فيل سوره 105 قرآن اين موضوع را بيان کرده است)
حضرف محمد(ص) 40 روز پس از شكست ابرهه، در 12 ربيع الاول و يا در 17 ربيع الاول بدنيا آمد.
حضرت محمد قبل از اين كه به دنيا بيايد، پدرش عبدالله فوت كرد يعني وقتي متولد شد، از پدر يتيم بود. سرپرستي محمد را از همان ابتدا، عبدالمطلب به عهده گرفت. در آن زمان، رسم بر اين بود كه اشراف و مردم متوسط مكه، فرزندان خود را در شيرخوارگي، به يكي از زنان اعراب باديه نشين (چادر نشين) ميسپردند. آنها اعتقاد داشتند كه اين امر بچه را با صلابت ميكند و ...
عبدالمطلب، محمد را به يكي از زنان قبيله بني سعد، به نام حليمه، سپرد. محمد يك خواهر شيري، بنام شيماء داشت. بعدها، هم مادر و هم خواهر شيري رسول خدا، به وي ايمان آوردند.
رسول خدا وقتي 6 ساله شد، آمنه مادرش نيز فوت كرد محمد به اين ترتيب از مادر نيز يتيم شد. عبدالمطلب نيز وقتي محمد به 8 سالگي رسيد، فوت كرد. مطابق سفارش عبدالمطلب، عموي محمد، ابوطالب (پدر حضرت علي)، سرپرست محمد شد. بنا بر اين رسول خدا در 6 سالگي، هم از پدر و هم از مادر يتيم شد در 8 سالگي نيز پدر بزرگ وسرپرست خود را از دست داد. ابوطالب بسيار به محمد علاقه و او را دوست داشت.

ورود محمد به دنياي كار و تجارت:

حضرت محمد در 12 سالگي، با ابوطالب سفري به شام كرد. در نزديكيهاي شام، در محلي به نام بُصري يك راهب مسيحي به نام «بحيري» زندگي ميكرد. وقتي بحيري صفات ظاهري حضرت محمد را ديد، فهميد كه او همان رسولي است كه در انجيل اسمش آمده است. از ابوطالب پرسيد، اين پسر چه رابطهاي با تو دارد؟ ابوطالب گفت پسرم هست. راهب گفت بخدا نه، پدر و مادر او بايد وفات كرده باشند. ابوطالب گفت راست ميگويي ولي از كجا ميداني؟. بحيري گفت اين همان پيامبر موعود است و سپس به ابوطالب هشدار داد كه از اين نوجوان بطور کامل حفاظت کند زيرا او دشمنان زيادي دارد و اهل كتاب معاند او را خواهند شناخت. از آن به بعد، ابوطالب خيلي حواسش به رسول خدا بود و دائما او را زير نظر داشت كه مبادا آسيبي به او برسد.
حضرت محمد از همان نوجواني به دليل داشتن خصلتهاي خوب و نيز به دليل امانتداري و درستكاري، آوازهاي در مكه بهم زده بود و او را محمد الامين لقب داده بودند.
به همين دليل يك بانويي بنام خديجه دختر خويلد كه از قبيله بني زهره قريش و بسيار ثروتمند بود، حضرت محمد را در 23 سالگي به عنوان كارگزار كارهاي تجاري خودش استخدام كرد. حضرت محمد براي خديجه كار تجارت ميكرد.
وقتي خديجه، امانتداري حضرت محمد را ديد، بعد از دو سال به حضرت محمد که 25 سال داشت، پيشنهاد ازدواج كرد. خديجه 40ساله بود و چند فرزند از همسر قبلي خود داشت.
محمد و خديجه، يك پسر به نام قاسم داشتند كه فوت كرد و به رسم عربها، محمد را با همان كُنيه يعني ابوالقاسم مي گويند. محمد و خديجه، علاوه بر قاسم، 4 دختر به نامهاي زينب، رقيه، ام كلثوم و فاطمه داشتند. حضرت فاطمه، آخرين فرزند حضرت محمد و خديجه بود. يك روايت ميگويد حضرت فاطمه 5 سال بعد از بعثت (برانگيختن براي خيزش جهت انجام مسئوليتي) متولد شده است. اما روايت ديگري كه به نظر ميرسد، درست تر باشد، ميگويد، حضرت فاطمه 5 سال قبل از بعثت متولد شده است. به خصوص مورخان متفق القول هستند که حضرت فاطمه بعد از بعثت در مکه همراه پدرش بود و از پدرش در مقابل آزار و اذيت مشرکين، دفاع مي کرد و به او «ام ابيها» (مادر پدرش) لقب داده بودند.

بعثت (خيزش) براي يك رسالت عظيم:

محمد خيلي از اوقات به صحرا و به خصوص به كوه حِراء ميرفت. او براي راز و نياز و كشف حقيقت، چند روزي در صحرا و يا غار ميماند. محمد در همين راز و نيازها در سن 40 سالگي به پيامبري مبعوث شد.
يك روز (27 رجب) در غار حراء، جبرئيل به وي نازل شد و گفت اي محمد بخوان. محمد گفت چي بخوانم من خواندن بلد نيستم؟ اين موضوع سه بار تكرار شد. جبرييل گفت بخوان به نام پروردگارت كه خلق كرد. اين اولين آيه قرآن به نام «اقرء باسم ربك الذي خلق» بود (اين آيه اولين سوره العلق از سورههاي كوچك قرآن ميباشد)
 ميگويند حضرت محمد كه نوعي بيم و دلهره داشت و در حالي كه بدنش بشدت ميلرزيد، به خانه آمد و ميگفت «زَمِّلوني» (مرا بپوشانيد). حضرت خديجه او را پوشاند و او را دلگرمي داد. وقتي رسول خدا داستان خودش را گفت، خديجه كه از نزديك تمامي حركات رسول خدا را از ابتدا تحت نظر داشت و در مدت 15 سال زندگي با او، آنچه از محمد ديده بود، صداقت و امانتداري و بزرگواري بود، به محمد گفت يقينا تو فرستادهي خدا هستي و بيمي نداشته باش و ترديدي نكن و من به اين گواهي ميدهم.

اولين ايمان آورنده و ايمان آورندگان نخستين:

حضرت خديجه در همان روزهاي نخست، به حضرت محمد ايمان آورد. او با تمامي وجود و با تمامي ثروت خودش در كنار حضرت محمد قرار داشت و نقش بي نظيري در پيشبرد اسلام داشت. او اولين ايمان آورنده به پيامبر اسلام و گواهي دهنده به رسالت حبيب خدا بود. نقش حضرت خديجه در حدي بود كه او را وزير محمد هم گفتهاند. روزي حضرت محمد به خديجه گفت: «خديجه، اين جبرائيل است براي تو سلام خدا را قرائت مي كند.» (حضور جبرائيل را جزء خود حضرت محمد كس ديگري متوجه نمي شد) خديجه گفت: بر جبرائيل سلام باد. خداوند خودش سلام است» همين حرف و پاسخ به آن بيانگر شأن و مقام حضرت خديجه و نيز مرتبت ايمان او به خداوند است. نخستين ايمان آورندگان به رسول خدا، به ترتيب عبارتند از:
اولين ايمان آورنده به حضرت رسول، حضرت خديجه بود و سپس حضرت علي به رسول خدا ايمان آورد. رسول خدا، گاهي با خديجه و علي با هم نماز مي خواندند. در آن سالها حضرت محمد، نماز را رو به بيت المقدس بود مي خواند. بعد از اين دو نفر زيد بن حارثة (پسر خوانده رسول خدا)، زينب، رقيه، ام كلثوم، (دختران حضرت محمد. حضرت فاطمه سنش كم بود و از ابتدا مسلمان بود) و فاطمه بنت اسد مادر حضرت علي بودند.
اولين مسلمان خارج از خاندان محمد: ابوبكر ابن ابي قحافه بود. ابوبکر چند نفر از جمله زبير بن عوام، سعد ابن ابي وقاص، عبدالرحمن بن عوف، عثمان بن عفان، طلحه بن عبيدالله را به اسلام دعوت کرد و آنان اين دعوت را پذيرفتند. همچنين ابوذر غفاري، اسماء دختر ابوبكر، فاطمه خواهر عمر و همسرش سعيد بن زيد، عبدالله ابن مسعود، ابوعبيده جراح، عثمان ابن مظعون، جعفر بن ابيطالب، عبيدة بن حارث پسر عموي محمد، ارقم بن ابي ارقم و ... مسلمان شدند.
حضرت محمد خانه ارقم را به عنوان محلي براي آموزش قران و بحث بين مسلمانان، انتخاب كرد و مسلمانان در آنجا مينشستند و آيات جديدي كه نازل ميشد، ياد ميگرفتند مسلمانان آنجا را بيت الصفا مي گفتند. رفت و آمد به اين خانه با احتياط و مخفيانه صورت مي گرفت.
 در سه سال اول، رسالت (پيامبري) حضرت محمد، مخفي بود. يعني حضرت محمد علنا تبليغ نميكرد و تنها با افرادي كه خيلي نزديك بودند و يا خود حضرت را خوب ميشناختند، موضوع رسالت را با آنها در ميان ميگذاشت...

توضيحي در مورد اسلام آوردن ابوذر:

ابوذر از اولين اسلام آورندگان بود. اسلام آوردن ابوذر با سايرين فرق داشت. ابوذر صحرا نشين و در چادر زندگي مي كرد. قبيله او غفاري بود كه به شجاعت وجنگآوري معروف بودند. ابوذر دنبال يافتن حقيقت بود او شنيد كه در مكه كسي ادعاي پيامبري مي كند. ابوذر راهي مكه شد ولي از كسي رد رسول خدا را نپرسد. ابوذر تا شب صبر كرد و همانجا خوابيد. حضرت علي او را ديد و چون غريبه بود، حضرت علي گفت به دنبال من بيا (بردن فرد غريبه به خانه، در مكه يك رسم بود). آنها هيچ حرفي با هم نزدند. سه روز پشت سرهم اين مسئله تكرار شد. روز سوم حضرت علي پرسيد براي چي به اينجا آمده اي؟. ابوذر گفت دنبال پيامبر هستم. علي گفت با من بيا. ابوذر وقتي رسول خدا را ديد و حرفهايش را شنيد، اسلام آورد. پيامبر به وي گفت برو پيش قبيله ات و آنجا مردم را به اسلام دعوت كن. ابوذر گفت قسم مي خورم تا در كنار كعبه به حقانيت تو شهادت ندهم، جايي نروم. تا آن روز هيچ كس چنين شهادتي نداده بود. ابوذر در كنار كعبه ايستاد و با صداي بسيار رسا، شهادتين گفت. مشركين برسرش ريختند و او را بشدت مي زدند. عباس عموي پيامبر گفت مگر نمي دانيد او از قبيله غفاري است؟ و او ابوذر را كه بيهوش شده بود، از دست دشمن درآورد. فردا نيز ابوذر همين كار را كرد و مجددا كتك بسيار زيادي به وي زدند. اين بار نيز عباس او را از دست مشركين نجات داد. ابوذر از آنجا به صحرا برگشت و شروع به تبليغ آيين حضرت محمد كرد. ابوذر در ايمانش بسيار صداقت داشت و بسيار صريح اللهجه بود.

علني كردن رسالت، بارز شدن تضاد اصلي،

در سال سوم بعثت، دستوري درسوره شعراء براي حضرت محمد نازل شد. در آيه 214 اين سوره آمده است:
«وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ {} {به نزديكترين افراد عشيره خود، هشدار بده}
براي عمل كردن به اين دستور، حضرت محمد تمامي عموها و پسرعموهايش را به خانهاش دعوت كرد و آنها را به ايمان به خدا و رسالت خودش فراخواند. تمامي آنان جز حضرت علي كه در آنجا حضور داشت، دعوت رسول خدا را رد كردند. تنها علي بود كه دستش را به سوي رسول خدا دراز كرد و بر ايمان خودش به خدا و رسولش مجددا تأكيد كرد. حضرت محمد اعلام كرد كه هركس به من اول ايمان بياورد، وزير من خواهد شد، بازهم كسي جزحضرت علي پاسخ نداد. سران شرك، به طعنه به ابوطالب پدر حضرت علي گفتند تو بايد از اين پسرت (حضرت علي كوچكترين فرزند ابوطالب بود) پيروي كني!.
با اين اقدام، حضرت محمد رسالت خود را علني كرد و صف بندي را مشخص نمود. تضاد بسيار عميق نهفته در جامعهي مكه، بارز شد. شعار رسول خدا درظاهر بسيار ساده بود اما همه چيز در اين شعار نهفته است: «قولوا لا اله الله تفلحوا» (بگوييد خدا يكي است تا رستگار شويد). رسول خدا با شعار خود، پايه هاي دنياي جاهليت را در هم ميکوبيد. ارتجاع مكه ياراي ايستادگي در برابر حرفهاي نو و پوياي حضرت محمد و استدلالهاي شگفت انگيز قرآن را نداشتند و در بحثهاثي كه با محمد مي كردند، خود را دست خالي مي يافتند. از اين نظر بحث با محمد را كنار گذاشتند و شروع به آزار و اذيت نمودند. محمد و يارانش، توسط ارتجاع و جاهليت و اشرافيت، زير فشارهاي شديدي قرار گرفت. فشارها و آزار و اذيتهاي هول انگيز عليه رسول خدا و عليه تمامي كساني كه ايمان آورده بودند، شروع شد.
از آنجايي كه مطابق قوانين عشيرتي و قبيله‌اي در آن زمان، بزرگ يا رئيس عشيره، مسئوليت حفاظت و امنيت تمامي قبيله و عشيره خود را برعهده داشت، ابوطالب كه بزرگ عشيره بني هاشم بود و شخصا به حضرت محمد خيلي علاقه داشت، با شدت و مسئوليت پذيري تمام، از حضرت رسول دفاع ميكرد. او همه افراد قبيله را جمع كرد و گفت من كاري ندارم كه تك تك شما چه ديني داريد. ما بايد از محمد دفاع كنيم. همه ميدانستند كه ابوطالب برسر محمد با كسي سازش نخواهد كرد. ابوطالب با تمام قوا از محمد حمايت ميكرد. ابوطالب هرگز به كسي نگفت كه به رسول خدا ايمان آورده است زيرا در آن صورت بيطرفي خود در دفاع از حضرت محمد را از دست ميداد. بارها سران قريش، به ابوطالب مراجعه كرده و به او پيشنهاد كردند كه هرچه بخواهد، ميدهند به شرطي كه دست از حمايت محمد بردارد. ولي ابوطالب با تمام قوا در حمايت از حضرت محمد پافشاري ميكرد. بارها سران قريش پيش ابوطالب آمدند و گفتند پسر برادر تو به خدايان ما ناسزا ميگويد. فتنه انگيزي ميكند و از دين ما عيب جويي ميكند و پدران ما را گمراه ميداند، بين ما و او يكي را انتخاب كن. ابوطالب با جملات نرم آنها را باز مي‌گرداند.
يكبار فشارها آنقدر زياد شد كه ابوطالب آمد و با حضرت محمد صحبت كرد و گفت خيلي فشار زياد است. ايمانت براي خودت باشد ولي تبليغ نكن... حضرت محمد گفت اي عمو اگر آفتاب را در يك دستم و ماه را در دست ديگرم قرار دهند كه من از اين كار دست بردارم، برنخواهم داشت يا خدا مرا پشتيباني ميكند و يا در اين راه كشته ميشوم. وقتي رسول خدا بلند شد كه خارج شود، ابوطالب گفت پسرم به من نگاه كن. برو هرچه دوست داري، بگو. بخدا مطلقا از تو چيزي به كسي نميدهم...
از طرف ديگر حضرت خديجه نيز با تمامي اموالش و توانش، حضرت رسول را در رساندن پيامش ياري ميكرد.
اين دو، يعني حضرت خديجه و ابوطالب، نقش بلاجانشين در دفاع از رسول خدا و در تاريخ اسلام داشتند.
شكنجه و آزار مسلمانان شروع شده بود. كساني از مسلمانان كه عشيره بزرگ نداشتند و يا برده بودند، در معرض بدترين شكنجهها قرار داشتند. ياسر و همسرش سميه كه برده بودند و به رسول خدا ايمان آورده بودند، در مقابل چشمان مردم مكه و مسلمانان و از جمله فرزندشان عمار، زير شكنجه دشمن به شهادت رسيدند. سميه، اولين مسلمان شهيد و در عين حال اولين زن مسلماني است كه شهيد شد. بلال حبشي زير شكنجه در ملاء عام و روي شنهاي تفتيده، “احد، احد” ميگفت و از عقيدهاش دست بردار نبود. ابوبكر كه فرد ثروتمندي بود، او را در زير شكنجه از اربابش كه فردي به نام اميه و بسيار طعمكار بود، خريد و بلال را آزاد كرد.
اراذل و اوباش به تحريك اشراف مكه، برسر راه حضرت محمد، حاضر ميشدند و به او سنگ و چيزهاي ديگر پرتاب ميكردند. از بالاي پشت بامها، برسرش خاك و خاشاك و كثافت ميريختند. يك روز كه حضرت محمد در كعبه نماز ميخواند، عموي كافرش به نام ابولهب، شكمبهي گوسفند را پر از كثافت كرد و موقعي كه رسول خدا به سجده رفته بود، آن را برسر رسول خدا كشيد كه نزديك بود، خفه شود. حضرت فاطمه كه دائما دنبال پدرش همه جا ميرفت به سرعت شكمبه را از سر پدرش برداشت و سر و صورت پدر را شست.
تمامي آزارهاي حول كعبه، توسط ابولهب و زنش عليه رسول خدا سازماندهي ميشد. خداوند در قرآن ابولهب را نفرين كرد و با اين نفرين دو دست او تماما فلج شد (سوره 111 سوره المسد). آزار و اذيت هر روز بيشتر و بيشتر ميشد. با هر فرد جديدي كه ايمان ميآورد، فشارها روي مسلمانان به خصوص روي شخص رسول خدا، فزوني ميگرفت.
خداوند در مجموع در 18 آيهُ قرآن به رسول خدا دستور داده است كه «صبر» و پايداري كند. از اين 18 آيه 16 آيه در مكه و زماني كه فشارها به اوج مي رسيد، نازل شده است.

در مصاف با دشمن، از هر امكاني بايد استفاده كرد

در زمان جاهليت، در 4 ماه از 12 ماه سال، هرگونه تجاوز و تعدي و جنگ و خونريزي ممنوع بود به آن چهارماه، ماههاي حرام مي گفتند. اين چهار ماه حرام عبارتند از: محرم // رجب // ذيقعده // ذيحجه (البته اسلام نيز همين سنت خوب و مردمي را پذيرفت و همين چهار ماه، در اسلام نيز ماههاي حرام باقي ماندند)
ماههاي حرام، در ضمن، ماههاي موسم زيارت هم بود. مردم از آباديهاي ديگر، براي زيارت به مكه ميآمدند. سران قريش، از تبيلغات ايدئولوژيك حضرت محمد روي كساني كه به زيارت مي آمدند، بشدت ميترسيدند و هر ساله تعدادي از افراد جديد، تحت تأثير ايدئولوژي اسلام قرار مي گرفتند. به اين دليل سران قريش جمع شدند و تصميم گرفتند در شهرهاي حرام، يك جنگ سياسي عليه حضرت محمد راه بياندازند. آنها روي موضوعات جنگ سياسي عليه مسلمانان، به توافق رسيدند و تصميم گرفتند بگويند «محمد ساحر است. او بين پسر و پدر، بين زن و مرد، بين دو برادر، بين فرد و عشيرهاش تفرقه انداخته است...». به تحريك سران اشراف مكه، اراذل و اوباش، در محلهاي كه مردم جمع ميشدند و همچنين در پيرامون كعبه، عليه حضرت محمد ناسزا مي گفتند. او را مجنون، ساحر و .... مي گفتند. (ملاحظه ميشود كه شيطان سازي توسط ارتجاع، ريشه هاي تاريخي دارد). بر سر راه عبورش موانع ايجاد كنند و از بالا پشت بامها بر سرش خار و خاشاك بريزند...
از معروفترين دشمنان اسلام، ابوجهل و ابولهب عموي پيامبر و ابوسفيان، نضر بن الحارث و ... بودند. در مورد اكثر سران قريش كه ضد پيامبر بودند و نيز افرادي كه پيامبر را اذيت ميكردند، سورههايي نازل شده است كه عمدتا در سورههاي كوچ قرآن آمده است مانند سوره هُمَزِه. (ويل لكل همزة // ارأيت الذي يكذب بالدين و... )
سران قريش يك باشگاه داشتند كه اسمش “دار الندوة” بود. سران قريش، در آنجا جلسه مي گذاشتند. تمامي توطئهها عليه حضرت محمد در آنجا پخته ميشد...

اسلام آوردن حمزة ابن عبدالمطلب:

حمزة عموي پيامبر فرد شجاع و شكارچي ماهري بود و اغلب اوقات خود را در خارج از مكه مي گذراند. روزي ابوجهل به حضرت محمد، توهين شديدي کرد. يكي از زنان مسلمان كه برده بود، وقتي ديد حمزه كمان به دست از شكار برميگردد، جلويش را گرفت و گفت آيا تو نميداني برسر پسر برادرت چه ميآورند؟ آيا محمد اين قدر بي كس است كه ابوجهل به او توهين كند؟ حمزه كه بشدت غيرتي شده بود، وارد مجلس قريش شد و با همان كماني كه در دست داشت، برسر ابوجهل كوبيد و گفت «آنچه كه محمد ميگويد، من هم همان را ميگويم». قبيله ابوجهل خواستند به حمزه حمله كنند، اما ابوجهل به آنها گفت، حمزه راست ميگويد اين من بودم كه به پسر برادر او اول توهين كردم...
در همانجا حمزه اسلام آورد. اين امر، در تعادل قواي آن روز مكه، اثرات مثبتي به نفع مسلمانان داشت و كسان ديگري نيز به جمع مسلمانان، مخفيانه اضافه مي شد. به اين دليل مشركين خواستند با محمد صحبت كنند. آنها به رسول خدا گفتند ما به تو آنقدر مال ميدهيم كه از همهي ما ثروتمندتر شوي، مقام و منزلت بالايي به تو ميدهيم و ... رسول خدا فرمود من براي اين كه مال بگيريم و يا داراي شرف بيشتري داشته باشم، باشما صحبت نميكنم. من فرستاده خدا هستم و بايد اين پيام را برسانم... يكبار هم به وي پيشنهاد كردند كه بيا عبادت خداي تو و خدايان خودمان را مشترك كنيم. مدتي تو خدايان ما را پرستش كن و مدتي هم ما خداي تو را بپرسيتم يا باهم آنها را بپرستيم. در اينجا بود كه سوره كافرون نازل شد (بگو اي كافران آنچه كه شما عبادت مي كنيد، من عبادت نمي كنم. شما نيز آنچه كه من عبادت مي كنم، نمي كنيد... دين شما براي خودتان و دين من هم براي خودم)