۱۳۹۴ بهمن ۱۸, یکشنبه

هوا دلپذیر شد، گل از خاک بر دمید




برگرفته از همبستگی ملی ایران ، 7 فوریه 2016 :
مهرداد هرسینی ، هوا دلپذیر شد گل از خاک بردمید 

لینک به منبع :

 در آستانه سالگرد دو روزمهم تاریخی هستیم. نخست سالروز انقلاب ضد سلطنتی بدست و به خواست مردم ایران و سپس 19 بهمن، روز قیام جنگل و تاسیس جنبش فدائی و همچنین روزی که با شهادت موسی خیابانی و اشرف رجوی، نهال نوپای آزادی در فردای قیام مردمی به مسلخ ارتجاع هار ولایت فقیه کشیده شد. به قول خانم رجوی در سالگرد این دو روز تاریخی: “در آستانه 19 بهمن هستیم. روز شهادت اشرف و موسی و 17 مجاهد دلیر و پاکباز، مظاهر وفای به عهد و ارزش‌‌ مجسم تسلیم‌ناپذیری مردم ایران. مردمی که گرچه 36 سال است آرزوها وخواستهایشان سرکوب می‌شود، اما یک روز هم از فریاد آزادی و خواست سرنگونی این رژیم، دست نکشیده‌اند و همچون سلطنت شاه، سلطنت فقیه را هم به زیر خواهند کشید...سلام بر حنیف‌نژاد و محسن و بدیع‌زادگان، سلام بر جزنی و احمد‌زاده و پویان و پاک‌نژاد و سلام بر فاطمه امینی، مرضیه اسکویی و اعظم روحی‌ آهنگران...». (پاریس 21 بهمن 1393)

اکنون با گذشت 34 سال از حماسه خونین در 19 بهمن 1360 و با نگاهی اجمالی به آن مقاومت تمام عیار و پرشکوه، بخوبی در می یابیم که جوهر و مضمون آن رشادت ها چیزی بجز “مقاومت به هر قیمت » در مقابل دیکتاتوری مذهبی حاکم بر میهنان نبود. مقاومت در مقابل سفاک ترین نوع استبداد و بقول پدر طالقانی “استبداد در پس پرده دین» که با گذشت سی و هفت سال از بقدرت “خزیدن» آن، ملیتی را نه تنها در ایران، بلکه در منطقه بحرانی خاورمیانه با اعدام، ترور، جنگ افروزی و صدور بنیادگرایی به گروگان گرفته است. گرچه دژخیم در این روز به زعم ضد انقلابی خود کادر و فرمانده ارزنده و انقلابی همچون موسی و سمبلی همچون اشرف را از مقاومت مردم ایران گرفت، و بدین سان مقاومتی را از چنین ارزش های مبارزاتی محروم ساخت، اما دیدیم و حاکمان زر و زور نیز به عیان دیدند که جبر تاریخ و اراده ی مردم بپاخاسته ایران پیروز این نبرد نابرابر بودند، نبردی که در راستای تعمیق آن مردم ایران به همراه مجاهدین، در سر فصل های مختلف این رژیم با تمامی دستجات و باند های درونی آن را به بن بستی بازگشت ناپذیر و سراشیب سرنگونی کشانده است. سخن از رژیمی ابتر و بی آینده و نامشروع با مجموعه ای از بحران های لاینحل و جام های زهر یکی پس از دیگری است، که تنها به ضرب سپاه پاسداران، نیروی تروریستی قدس، لباس شخصی ها، ساواک و ساواما و به ضرب بگیر و ببند و زندان و شکنجه هنوز در قید حیات است.
در این روز تاریخی بود که موسی خیابانی و اشرف رجوی بهمراه 18 تن از یاران پاکباز اشان آرزوی اسیر شدن بدست پاسدارن ظلمت و سیاهی را بر دل خمینی و خفاشان شب گذاشتند و در نبردی نابرابر رستگار شدند. “شب‌هنگام، مردم ایران از صفحة تلویزیون رژیم فدیه‌های راه رهایی خود را به تماشا نشستند و پیکر به‌خون تپیده سمبل زنان مجاهد، شهیداشرف رجوی و اسارت طفل شیرخوارش و چهره پرصلابت سردارخیابانی را به فرزندانشان نشان دادند».اما در رابطه با 19 بهمن جا دارد تا ضمن گرامیداشت این روز تاریخی وبا ادای احترام به شهدای والامقام آن که بواقع چون مشعلی خود را فدای آزادی مردم میهنمان کرده اند، به گوشه هایی از وقایع آن بپردازیم. خاطرمان هست که در آن شب خونین روابط عمومی سپاه سرکوبگر پاسداران در اطلاعیه ای از جمله با اشاره به جزئیات واقعه، چنین گزارش کرده است: «ساعت 5 و 50 دقیقه موسی خیابانی مرد شماره 2 سازمان و رهبر شاخه نظامی سازمان به اتفاق همسرش وارد خانه امن شدند تا در جلسه محرمانه شرکت کنند، پس از وارد شدن موسی خیابانی به مخفیگاه عملیات آغاز شد. ... گزارشات رسیده حاکیست محل جلسات محرمانه رهبران (مجاهدین) واقع در خیابان زعفرانیه شمیران، خیابان سرلشکر فلاحی، کوچه بن، پلاک 7 طی 5 ساعت درگیری مسلحانه به تصرف پاسداران انقلاب در آمد. با کشف این خانه امن، موسی خیابانی مرد شماره 2 سازمان، اشرف همسر مسعود رجوی و محافظین آن ها و 10 تن از اعضای کادر مرکزی و نظامی این سازمان» کشته شدند.(خبرگزاری نیروی سپاه پاسداران فارس 19 بهمین 1393)
سردار خیابانی نیز در آبان ماه سال 60 شرایط نبرد علیه دیکتاتوری مذهبی حاکم و چشم انداز را در نامه ای خطاب به برادر مسعود اینگونه به تصویر کشیده بود: “یادت هست که در مقطع 30‌خرداد در حضور خودت تصمیم گرفتیم که حتی اگر ما یک عاشورا در پیش داشته باشیم و تمام سازمان را نیز فدا و قربانی کنیم نباید در روز موعود در انجام تعهداتی که در قبال خلق و انقلاب داریم درنگ و تردید کنیم و خدای‌نکرده به سرنوشت حزب توده دچار شویم؟ و اکنون ما در شرایطی هستیم که از آن آزمایش تاریخی با موفقیت گذشته‌ایم و از این نظر برای همیشه اصالت و سربلندی خود را در تاریخ ثبت کرده‌ایم... اکنون چشم امید اکثریت توده‌های مردم به سازمان است. امیدوارم که خداوند، ما را هرچه بیشتر شایسته این امید و اعتماد مردم و همچنین شایسته پیروزیهای بزرگتر آینده بکند». (سایت مجاهدین خلق)
اکنون که به گذشته نه چندان دور نگاه می کنیم، سیر تحولات یکبار دیگر حقانیت این راه و این خون های بناحق ریخته را به اثبات رسانده است. خمینی 
ملعون و خامنه ای دیکتاتور به غلط براین باور بوده و هست که با کشتن، سوزاندن، اسید پاشی و بمباران این نسل از بین خواهد رفت. بقول سردار خیابانی: “ممکن است ما را بکشید، ممکن است ما را شکنجه کنید، اما نه، مجاهدین از بین رفتنی نیستد، این فکر از بین رفتنی نیست». معنا و و مفهوم این این سخن ژرف را ما ایرنیان، یاران و اشرف نشانان و همچنین افکار عموم بخوبی دیده و لمس کردند. رژیم صدها بار و هزاران بار در این آزمایش خوار و بور و شکست خورد. در زندان و شکنجه در برابر اراده مجاهدین و مبارزین شکست خورد، در اشرف قهرمان شکست خورد، در لیبرتی شکست خورد و به یقین در جای جای این میهن اسیر روزی نه چندان دور نیز شکست خواهد خورد. این جبرزمان و جوهر و مضمون مبارزه است.
 و اما سالگرد قیام 22 بهمن به یقین خواست مردم ایران برای انقلاب ضد سلطنتی ریشه یی در قدمت عمر رژیم وابسته پهلوی داشت، خواسته ای که دلیل اصلی آن را باید در شکست اهداف انقلاب مشروطیت و تبع آن در پیدایش دیکتاتوری رضا خان و سپس محمد رضا جستجو نمود. با نگاهی اجمالی به داده های تاریخ معاصر می توان تبلور این خواسته ی مردمی را در جنبش های مختلف منطقه یی و سراسری علیه سلطنت پنجاه و هفت ساله ی پهلوی بخوبی رویت نمود. سخن از جنبش هایی برآمده از دیدگاه های بغایت ملی و مردمی در گیلان و مازندارن، در کردستان و آذربایجان و در خراسان و تهران و دیگر نقاط میهن امان می باشد. بسیاری از انقلابیون بویژه مجاهدین و فدائیان بدرستی بر این باور هستند که عدم وجود دمکراسی، نبود آزادی های سیاسی، وخامت اقتصادی، فقر، بیکاری، وجود بازار شدیدا مصرفی و وابسته، سرکوب گسترده ی نیروهای سیاسی و آزادیخواهان، چپاول و دزدیهای نجومی خانواده ی دربار، وابستگی سیاسی و اقتصادی و نیز کودتای ننگین 28 مرداد علیه حکومت ملی دکتر مصدق که در پی آن ضربه ی بازدارنده یی به مبارزات آزادیخواهانه و استقلال طلبانه ی ایرانیان بود و تا بیش از یک ربع قرن دلیلی برای بقاء دیکتاتوری شاه گردید، از عمده دلائل بحق مردم برای رفتن شاه بودند.در رابطه با بحران های اقتصادی که به مانند بختک بر گرده بخش های بزرگی از محروم سوار شده بود، برای نمونه با بالا رفتن قیمت نفت، شاه بدنبال طرحهای صنعتی میرود. وی در کتاب انقلاب سفید در این رابطه چنین مینویسید: “تا چندی پیش ایران را فقط یک کشور کشاورزی می پنداشتند و اهمیت صنعتی شدن و امکانات وسیعی که کشور ما در این زمینه دارد، غافل بودند. ولی اکنون ما تصمیم داریم از این امکانات و شرایط برای صنعتی کردن مملکت حداکثر استفاده را بکنیم...». با این جملات شاه به یک واقعیت سر سخت اشاره میکند و آن اعتراف به شکست,, اصلاحات ارضی,, قلابی است. برنامه های کشاورزی نیز هرگز نتوانست حداقل های لازم برای جامعه ی آن روز ایران را برآورده نماید. بطور کلی اصلاحات شاه ساخته بدلیل عدم ایجاد بافت و امکانات صنعتی در دهات و روستاها با شکست روبرو گردید. دهقانان بدلیل عدم امکانات کشاورزی مجموعه زمین های خود را فروخته و دسته دسته راهی شهرهای بزرگ میگردند.در شهرهایی مانند تهران با کمترین امکانات رفاهی و شبکه های زیر بنایی شهری مناسب مانند، مسکن، بهداشت، مدارس، دانشگاها و از همه مهمتر بازار کار و تولید واقعی، مردم و روستائیان فقیر ناچارا به حاشیه ی شهر ها رانده می شدند و پس از مدت کوتاهی بدلیل فقر و بیکاری به,, زاغه نشینی و حلبی آباد,, روی می آوردند. این امر تا بدانجا پیش رفت که برای مثال جمعیت تهران طی مدت کوتاهی به ابعاد میلیونی خود رسید. شهر های دیگر مانند اصفهان، شیراز، مشهد، رشت تبریز و غیره نیز از این بلایا در امان نمانده، بطوریکه در کوتاه مدت شیرازه های کشور از هم گسسته و جامعه دستخوش مشکلات اجتماعی و فرهنگی گردید.به موازات تمامی این نکات باید به دو فاکتور مهم نیز در ضریب زدن به تحولات دهه سی الی پنجاه که سرانجام به قیامی مردمی تبدیل و بساط دیکتاتوری شاه را برچید، اشاره نمود: نخست موقعیت استراتژیک ایران در منطقه خلیج فارس و بویژه همسایگی با اتحاد جماهیر شوروی در اثناء جنگ سرد. و دوم سیاست کلان ایالات متحده در رابطه با شاه و وابستگی سیاسی- اقتصادی رژیم پهلوی به آن کشور. بدون اغراق باید گفت که که نطفه ی انقلاب ضد سلطنتی سال 57 در ایران در فردای قیام 15 خرداد و سرکوب خونین رژیم شاه بسته شد و از بستر آن در تقابل با هرگونه مبارزه رفرمیستی، جریانات انقلابی با دیدگاه های عمیقا ملی و مردمی برخاستند وبدین سان علم و دانش نوین مبارزاتی خود را به رژیم شاه تحمیل نمودند. نیروهای پیشتازی همچون مجاهدین و فدائیان خلق که صحنه دانشگاه ها و مراکز آموزشی را به پایگاهی برای گسترش مبارزات تبدیل نمودند و سرانجام مردم ایران و جهانیان به چشم خود دیدند که چگونه می توان طلسم پایداری و قدر قدرتی دیکتاتوری می توان شکست.
سخن از جنبشی مسلمان و مردمی با دیدگاه های بغایت انقلابی و ملی است که توسط شهید بنیانگذار محمد حنیف نژاد پایه گذاری شد. اصول و پرنسیب هایی که نه از خارج وارد شده، بلکه با جستجو در هویت فرهنگی، قومی و ملی ما ایرانیان، سطر به سطر و نوشته به نوشته، راهگشای عمل برای شکستن بن بست دیکتاتوری شاه گردید. استراتژی اصولی این جنبش مردمی یعنی “سرنگونی رژیم شاه » با خیل شهیدان و اسرا و با دیدگاه اصولی که در یک دوران بسیار سیاه از سه سو مورد حمله و هجوم قرار گرفته بود، سرانجام به ثمر نشست ودر نهایت به قیامی ضد سلطنتی منجر گردید. در پی ضربه اپورتونیست ها به سازمان مجاهدین خلق بود که سه جریان یعنی شاه، مرتجعین مذهبی و اپورتونیست ها، مجاهدین را محاصره کرده بودند. در این راستا هرکدام به سهم خود ضرباتی را به نیروی پیشتاز وارد ساخته و بدین سان بود که زمینه چفت شددن عنصر عینی به ذهنی را در جامعه به بن بست کشاندند.
 بهر حال در چنین بحرانی بود که با بروی کار آمدن کارتر اکنون توجهات بسوی ایران و دیکتاتوری شاه معطوف گردید بطور کلی سیاست کارتر در رابطه با ایران بر دو محور استوار بود:
نخست هماهنگی شاه با سیاست های نفتی و تثبیت قیمت نفت
دوم سیاست حقوق بشر
با آمدن کارتر و اعلان سیاست جدید این کشور و احترام به حقوق بشر، دستگاه شاه با تنش جدی روبرو گردید. دمکراتها بر خلاف رقبای خود در حزب جمهوری خواه از انسجام و یکدستی برخورار نبودند. تا قبل از به قدرت رسیدن کارتر، جمهوری خواهان بسیار هماهنگ شده با شاه عمل میکردند ولی با بروی کار آمدن کارتر این انسجام از بین رفت و سیاستگذاری در این کشور تقسیم گردید. سیاست جدید ایالات متحده در جوهر خود به شقه ای میان شاه و این کشور انجامید و فضایی را در جامعه آن روز ایران علی رژیم باز نمود. در راستای آن بود که گسل های مختلف در جامعه پویا و جوان ایران به حرکت در آمدند و سرانجام به تظاهرات، تحصن و حرکات اعتراضی خیابانی و میلیونی کشیده شدند. سخن از خون و رنج و شکنج انقلابیون در فردای دو تظاهرات میلیونی، عاشور و تاسوعا در سال 57 است که “تیک تیک » ساعت سقوط شاه را بصدا در آورد و از این زمان بود که دیگر ارابه سلطنت در سراشیب محتوم سقوط تاریخی خود قرارگرفت. خاطرمان هست که وزارت خارجه ی ایالات متحده در 21 دیماه پس از ماهها تظاهرات و اعتصابات سراسری در کشور و بویژه در پی تظاهرات میلیونی مردم در روزهای تاسوعا و عاشورا اعلام کرد که “شاه باید از ایران خارج شود» و یک روز بعد سالیوان بهمراه ژنرال هویزر با شاه دیدار کرده و پیام آمریکا را به وی ابلاغ نمودند. به یقین شکست دولت ارتشبد ازهاری با تمامی حمایت هایی که از وی صورت می گرفت، بسیاری از متولیان سیاست حمایت از شاه را به فکر برای پیدا کردن “آلترناتیوی » فروبرد. از این دوران دیگر مسئله بر سر بودن یا نبودن شاه نبود، بلکه “زمان و چگونگی » آن.
زیرا تا این زمان دو جریان در رابطه با ایران در سیاست خارجی آمریکا نسبت به شاه عمل میکردند. نخست شورای امنیت ملی به ریاست یرژینسکی بود و سپس وزارت امور خارجه به ریاست سایروس ونس. ایندو جریان دیدگاههای متفاوتی نسبت به ایران و شخص شاه داشتند. برای نمونه برژینسکی به حمایت از شاه معروف بود، در حالیکه سایروس ونس و سالیوان سفیر این کشور در ایران، خواهان نزدیکی با خمینی بودند.
سالیوان در 18 آبان گزارشی از شاه برای مقامات کشورش تهیه کرد و در آن از جمله نوشت: “دیگر تردیدی وجود ندارد که شاه از حمایت افکار عمومی برخوردار نیست و برای ادامه ی حکومت فقط به نیرو نظامی متکی است... در شرایط جدید می بایست موضوع روابط احتمالی آینده بین نظامیان و رهبران مذهبی را مورد توجه قرار دهیم. خطوط اصلی پیشنهادی من این بود که برای پایان بخشیدن به بحران فعلی و استقرار یک نظم.
 پس از خروج شاه و افسران وی از کشور، حصول توافقی بین نیروهای انقلابی (خمینی) و فرماندهان جوان نیروهای مسلح به این صورت امکانپذیر است که ... خمینی شخصی معتدل مانند بازرگان یا میناچی را به نخست وزیری انتخاب کند. (کتاب ماموریت در ایران- ویلیام سالیوان)
سرانجام طرح مورد نظر در 26 دیماه همزمان با گرفتن رای اعتماد بختیار از مجلس به اجرا گذاشته شد و شاه بهمراه فرح با یک هواپیمای اختصاصی فرار کرده و ایران را به مقصد مصر ترک میکند.
با فرار شاه، «ایران یکپارچه شور و شادی شد و مردم در خیابانها به رقص و پایکوبی پرداختند و در بسیاری از شهرها مجسمه های شاه را پایین کشیدند».
بنظر تحلیل گران مسائل ایران، طی شش ماهه آخر حکومت شاه، بویژه از زمان قتل عام مردم در میدان ژاله تهران چار عامل باعث شتاب به سقوط دیکتاتور شاه بودند. این عوامل عبارت بودند از:  ـ گسترش تظاهرا ت، اعتصابات، درگیری های خیابانی و پیوستن کارمندان دوایر دولتی به مردم و جنبش ضد سلطنتیـ‌ با آزاد شدن اعضاء و کادرهای سازمانهای انقلابی مجاهد و مبارز عملیات مسلحانه متعاقبا گسترش یافت و طی مدت کوتاهی راهگشای مبارزات مردمی گردید. بطور واقعی بدلیل بافت سازشکارانه خمینی، اینان بودند که مبارزه علیه دیکتاتوری شاه را هرروزه رادیکال تر میکردند. تاثیرات روحی روانی اصل “ضربه پذیر‌ بودن رژیم شاه و دستگاه پلیسی نظامی اش، به مردم قوت قلب داده و مبارزات را سمت و سوی انقلابی میداد. برای نمونه تهاجم به مراکز ساواک، ارتش، کلانتریها و خودروهای نظامی مستقر در میادین و خیابانها و شیوه های تهیه سلاح و مواد انفجاری از جمله شیوه های مبارزاتی سازمانهای انقلابی بود که بطور ساده یی تهیه و در اختیار مردم قرار میگرفت.
- ضعف شدید در ارتش، بدلیل اینکه عمده نیروهای آن را کادرهای وظیفه تشکیل میدادند و تمایلی به رو دررو شدن با مردم را نداشتند. بویژه با طولانی شدن حضور ارتش در شهرها هرروز کادرهای بیشتری به صفوف مردم می پیوستند و بدین ترتیب بغیر از سران بالای ارتش، تقریبا ارتش تا زمان فرار شاه از پرسنل خالی شده بود- سلب اعتماد آمریکا از شاه بدلیل عدم مشروعیت داخلی و مجموعه ناتواتنی های وی برای خروج از بحران.در 30 دیماه آخرین دسته از زندانیان سیاسی به همت مردم آزاد شدند. هزاران نفر از مردم تهران با دسته های گل به استقبال آنان شتافتند. “مسعود رجوی، اشرف و موسی خیابانی بهمراه مبارز شکرالله پاک نژاد جزو آخرین دسته از زندانیانی بودند که یک هفته پس از فرار شاه و 12 روز قبل از آمدن خمینی به ایران از زندان آزاد گردیدند. “قداست آزادی خدشه دار شده بود، پس میخواستند و گرفتند مسعود رجوی در نخستین سخنرانی در مسجد دانشگاه تهران پس از آزادی از زندان از جمله چنین گفت: می دانید وقتی ما رفتیم، تنها رفتیم، با چشم های بسته ما را بردند، بر دستها و پا های ما چیزی جز زنجیز نبود؛ اما وقتی برگشتیم، در آغوش مردممان بودیم و در دستهایمان گل بود و بر روهایمان بوسه...ما می گفتیم مگر میشود بهار را از آمدن بازداشت، مانع روییدن لاله ها شد. مگر میشود ملتی را تا ابد اسیر نگهداشت؟ یکروز به ما گفتند قم قیام کرده، این زنان و مردان انقلابی قم قیام کرده اند. شهید داده اند. درود بر قم بعد نوبت تبریز رسید، خاطره ستار و باقر زنده شد. تبریز قهرمان، تبریز آزادی ستان قیام کرد. در روزنامه ها خواندیم، گفتند عده یی از آنطرف مرز آمدند و رفتند... بعد روزنامه هایشان اعلام کردند که تمام شدند. دیگر خبری نیست. یکی یکی شهر ها نوبت رسید. جهرم، شیراز، یزد، اصفهان، مشهد، همدان، کرمان قیام کردند... و بعد هفده شهریور رسید، تهران بزرگ به عهد خودش وفا کرد. چه عهد خونینی، ایکاش ما می بودیم، در مقابل آن صف. مساله، مساله این اسیر یا آن اسیرنبود، ما بخوبی میدانستیم حرمت مردم خدشه دار شده بود، پس
اسیرانشان را میخواستند و گرفتند. قداست آزادی خدشه دار شده بود، پس میخواستند و گرفتند.
(موضعگیری های سیاسی مجاهدین خلق در آستانه ی انقلاب)
دربحبوحه مبارزات و جانفشانی های مردم و نیروهای انقلابی خبر رسید که مرحوم بازرگان و یدالله سحابی با مقدم، رییس ساواک و قره باغی مذاکرات محرمانه یی انجام داده اند. از محتوی مذاکرات سندی انتشار نیافته، اما شایع شده بود که گفتگو ها در خصوص ارتش، حفاظت از خمینی توسط امرای ارتش و نیز انتقال آرام قدرت از بختیار به خمینی، انجام گرفته بود.
,, خمینی از هنگامی که اطمینان یافت که سیاست آمریکا نسبت به شاه تغییر یافته و موقعیت شاه متزلزل است مدتی پس از آنکه توده های مردم به خیابانها آمده بودند، بر شمار موضعگیری های خود افزود. تعداد سخنرانی ها و موضعگیری های خمینی در این دوره غیر قابل مقایسه با تمام دوره های عمر اوست. او در یافته بود که باید با حداکثر کنش و واکنش سیاسی از خلاء موجود و بقول خودش فرجه یی که بوجود آمده استفاده کند و رهبری انقلاب ضد سلطنتی را به چنگ آورد... احمد پسر خمینی در مقدمه کتاب مجموعه سخنرانی های او در جایی که شروع دوران فضای باز سیاسی را توضیح میدهد، در این باره میگوید: تیز بینی امام و بهره برداری به موقع از شرایط پیش آمده، نشانه ی عمق شناخت آن حضرت از اوضاع جهان و بویژه مسائل ایران به رغم دوری از وطن بود. (نشریه مجاهد شماره 494)
در تاریخ 3 بهمن روزنامه کیهان برای نخستین بار مصاحبه یی با خمینی انتشار دا د. وی از جمله در پاسخ به پاره یی از سولات چنین گفته بود:
س – حضرت ... ممکن است خطوط اصلی حکومت اسلامی را در زمینه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بفرمایید؟ خمینی: اینها اموری نیست که بتوانم آن را برای شما تشریح کنم. اسلام هم آزادی خواهد داد و هم به اقتصاد توجه خواهد کرد.
س – منظورم این است که در حکومت اسلامی ملی شدن صنایع قطعی خواهد بود؟  خمینی: آن هم باید مورد مطالعه قرار گیرد.
س – نقش زنان در حکومت اسلامی چگونه خواهد بود؟
خمینی: ... الان وقت این حرفها نیست س – چون مرا پذیرفته اید، این نشان دهنده ی این است که نهضت ما نهضتی مترقی است..؟ خمینی: بنده شما را نپذیرفتم، شما آمدید اینجا و من نمی دانستم شما میخواهید بیایید اینجا که پذیرفتم س – فکر مالکیت در حکومت اسلامی چگونه خواهد بود؟خمینی: اینها بعدا روشن خواهد شد (ماهنامه شورا دور دوم شماره 6)در تاریخ 15 بهمن خمینی، بازرگان را به نخست وزیری منصوب کرد. در این مراسم که از تلویزیون پخش شد، متن نامه ی خمینی توسط رفسنجانی قرائت شد. وی از جمله گفت: «جنابعالی را بدون در نظر گرفتن روابط حزبی و بستگی گروهی خاص، مامور تشکیل دولت موقت می نمایم تا ترتیب اداره ی امور مملکت و خصوصا انجام رفراندوم و رجوع به آرای عمومی ملت در باره ی تغییر نظام سیاسی کشور به جمهوری اسلامی و تشکیل مجلس موسسان از منتخبین مردم جهت تصویب قانون اساسی نظام جدید و انتخاب مجلس نمایندگان ملت بر طبق قانون اساسی جدید را بدهید». خمینی تلاش میکرد تا از انقلاب مسلحانه جلوگیری کند و لذا به طرق مختلف به گوش طرف های خارجی می رساند و میگفت “هنوز فرمان جهاد نداده ام». وی بدنبال گرفتن قدرت از بالا و از طریق سازش با سران ارتش و بختیار بود؛ اما مردم و نیروهای پیشتاز مجاهد و فدایی بدنبال انقلاب و دگرگونی از پایین بودند. مردم تنفر عمیقی از حکومت فاسد پهلوی و ارتش دست نشانده شاه داشتند ودل در گرو دگرگونی و فردایی بهتر.بهرحال روزهای سرنوشت ساز و تعین کننده 21 و 22 بهمن تمامی خواب و خیال های مماشات گرایان برای انتقال آرام قدرت و دور زدن تمامی خون بها و جان فشانی ها را برهم زد. در این روزها بود که مردم به پشتیبانی مجاهدین و فدائیان به اسلحه خانه ها، پادگان ها و مراکز سرکوب حمله کردند و با شکستن درب آنها، مسلحانه با نیروهای سرکوبگر شاه به مقابله پرداختند؛ و بدین سان رویای خمینی مبنی بر “هنوز فرمان جهاد ندادم » که ترجمان همان راه و روش سازش از بالا بود، هرگز محقق نشد. در این رابطه فرمانده نیروی گارد از جمله گفت: “در سربازخانه قصر بی انضباتی و بی نظمی عجیبی است. یکانهای لشکر گارد که از ماموریت فرمانداری نظامی مراجعت میکنند، پس از رسیدن به آسایشگاه اسلحه خود را روی تختخوابهاانداخته و از دیوار سربازخانه فرارمی کنند».
(کتاب حقایق در باره ی بحران ایران)همچنین آخرین رئیس ستاد نیروهای مسلح شاه در مصاحبه ای وضعیت را اینگونه به تفسیر کشیده است: “بعد از مدتی گزارش رسید که دارند در شهر اسلحه تقسیم میکنند. کجا خوب یادم است گفتند در چند مسجد و در جلوی پپسی کولا. کامیون ایستاده جلوی پپسی کولا و اسلحه تقسیم می کند».(مصاحبه با قره باغی – انقلاب ایران به روایت بی بی سی) حوالی بعد ازظهر در تهران شایع کودتای نظامی قوت گرفته بود. مردم برای مقابله با کودتا اکنون به خیابانها سرازیر میشوند. رادیو تهران در این ساعت چنین گزارش داد: “به محض اعلان طولانی شدن ساعات منع عبور و مرور، تظاهرات پراکنده یی در چهار گوشه شهر صورت گرفت که مرکز ثقل آن نواحی شرقی تهران بود. مردم دسته دسته به خیابانها آمدند و به دادن شعار پرداختند. جوانان نیزبا اتومبیل و موتور سیکلت در خیابانها راه افتادند و مردم را به یاری آسیب دیدگان که در بیمارستانها بستری شده بودند، دعوت میکردند. تعدادی اتوموبیل و موتور سیکلت نیز ماموریت حمل لاستیکهای فرسوده و تنه ی درختان به وسط خیابانها برای راه بندان را بر عهده داشتند. در خیابانهای اصلی در فاصله صد متری راه بندان و آتش زدن لاستیکها و تنه ی درخت به چشم میخورد. تعداد کشته شدگان دو طرف بیش از 150 نفر و مجروحین بیش از 300 نفر گزارش شده است».در این میان پادگانهای بزرگی چون عشرت آباد، عباس آباد، لشکر گارد جاویدان، کارخانه اسلحه سازی، ژاندارمری، نخست وزیری، مجلسین شورا و سنا، رادیو تلویزیون، زندان اوین را نیز مردم طی مدت کوتاهی به تصرف در آوردند و بدین وسیله آخرین “سنگرهای رژیم شاه» را تصرف کردند. بسیاری از سران رژیم مانند، ارتشبد نصیری، سپهبد رحیمی، خسروداد، سالار جاف به دست مردم و انقلابیون افتادند. سرلشگر بیگلری جانشین فرمانده گارد سپهبد بدره یی بدست مردم به مجازات رسیدند و بدین وسیله مردم به همت مجاهدین و دیگر انقلابیون “کاخ 57 ساله ی ظلم و ستم را ویران کرده و رژیم پهلوی متلاش گردید». در پی این تحولات بود که ارتش برای “اعلام بیطرفی» تشکیل جلسه داد. ساعت یک و نیم بعد ازظهر اطلاعیه یی از سوی این شورا از رادیو تهران قرائت گردید:“با توجه به تحولات اخیر کشور، شورای عالی ارتش در راس ساعت ده و نیم روز 22 بهمن 1357 تشکیل و به اتفاق آراء تصمیم گرفته شد که برای جلوگیری از هرج و مرج و خونریزی شدید، بیطرفی خود را در مناقشات فعلی اعلام و به یکانها دستور داده شد که به پادگانها ی خود مراجعت نمایند».بدین ترتیب با تسلیم شدن ارتش، آخرین پایه های حکومت نیز در هم شکست و رژیم شاه به خواست مردم ایران متلاشی گردید. رادیو ایران در همان روز و پس ا ز سرنگونی حکومت پهلوی در نخستین اعلام برنامه ی خود گفت:“اینجا تهران است، صدای راستین ملت ایران، صدای انقلاب...»

“مردم ایران که از ستم و سرکوب دیکتاتوری دست نشانده بستوه آمده بودند، بپا خاستند و آن نظام ضد مردمی را با انقلاب شکوهمند خود در 22 بهمن سرنگون کردند. هدف استقرار آزادی و استقلال و برپایی حاکمیت مردمی بود که سرمایه ها و منابع ملی کشور را در مسیر بهروزی و سعادت بکار گیرد و برای فرزندان ایران فرصتهای برابر برای رشد در جامعه یی مبتنی بر عدالت و قانون فراهم سازد.. این گونه امید ها و آرزوها بود که توده های بجان آمده از ظلم و تحقیر نظام ستم شاهی را به قیام و انقلاب عظیم برانگیخت. از آن پیشتر فرزندان مجاهد و مبارزشان راه را گشوده بودند. پیشتازان قهرمانی که بدست دژخیمان شاواک شاه تیرباران شدند، کسانی که بقول پدر طالقانی- که بحق روح راستین انقلاب ضد سلطنتی بود- “از خون پاک آنها پس از هفت سال سیلابها برخاستند». سیلابهایی از خشم و قهر مقدس مردم ایران، که بنیاد استبداد دیرپای سلطنتی را بر انداخت؛ اما دزد بزرگ قرن، خمینی دجال و ضد بشر به قافله ی انقلاب زد، امید و اعتماد یک خلق محروم و ستمدیده را در اوج برانگیختگی و شور انقلابیش، دزدید و قلب و احساس و عاطفه ی آنها را با خنجر خیانت در منتهای سنگدلی و شقاوت از هم درید». بخشهایی از پیام رادیو- تلویزیونی مسعود رجوی، مسول شورای ملی مقاومت به مناسبت پاتزدهمین سالگرد انقلاب ضد سلطنتی- نشریه مجاهد شماره

گرامیداشت حماسه سیاهکل در 19 بهمن 1349 و شهیدان پیشتاز فدایی



برگرفته از آفتابکاران ، 7 فوریه 2016 
لینک به منبع :
  سالگرد حماسهُ سیاهكل گرامی باد
درشامگاه روز 19 بهمن 1349 گروهی از انقلابیون پیشتاز فدایی خلق با حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهكل حماسه ای فراموشی ناپذیر در حاشیه جنگلهای گیلان خلق كردند كه آوازه اش به سرعت سراسر ایران را فراگرفت، رژیم ضدمردمی شاه را درهراس شدید فرو برد، فضای انفعال و دوری از عمل را شكست و بین مبارزهُ انقلابی با سازش و فرصتطلبی مرزبندی كرد.
در جریان این حماسهُ خونین، فدائیان دلاور فداییان دلاور مهدی اسحاقی و محمد رحیم سماعی به شهادت رسیدند و در رویاروییهای بعدی فذایی شهید علی اكبر صفایی فراهانی كه فرماندهی آن هستهُ چریكی را برعهده داشت، به همراه 12 همرزم فداییش دستگیر شدند و در بیست و ششم اسفند همان سال توسط توسط رژیم شاه به جوخه تیرباران سپرده شدند. قهرمانان حماسهُ سیاهكل جان خود را فدای راه انقلابیشان كردند اما رزم دلیرانهُ آنها تأثیری درخشان در گسترش و تعمیق مبارزهُ انقلابی برای سرنگونی دیكتاتوری پیشین باقی گذاشت و یادشان همواره در قلوب مردم ایران و مبارزان راه آزادی میهن زنده است.
ـ از پیام برادرمجاهد مسعود رجوی اسفند88
در شامگاه 19‌بهمن 1349، گروهی از انقلابیون پیشتاز فدایی با حمله به‌پاسگاه ژاندارمری سیاهكل، حماسه‌یی فراموشی‌ناپذیر در حاشیهُ جنگلهای گیلان رقم زدند. تهاجم متهورانه و انقلابی چریكها در آن شرایط، فضای سازش و انفعال و بی عملی را در بین روشنفكران آن زمان درهم شكست و صف پیشتازان و انقلابیون را از فرصت‌طلبان و سازشكاران توده ای جدا كرد.
در جریان این حماسهٴ خونین، دوتن به شهادت رسیدند و فرمانده هستهُ چریكی، علی‌اكبر صفایی فراهانی به‌همراه 12همرزمش، دستگیر و در 26اسفند همان سال، به‌جوخهُ تیرباران سپرده شد.

خمینی كه در این زمان، روزگار بریدگی خود را در نجف می گذراند، در منتهای فرومایگی و دجالیت، قیام سیاهكل را به استعمار نسبت داد و در نامه به ‌انجمنهای اسلامی خارج كشور نوشت: «از حادثه‌آفرینی استعمار در كشورهای اسلامی نظیر حادثهُ سیاهكل و حوادث تركیه فریب نخورید و اغفال نشوید».

حاجی! بازم بگونواره! راستی چرا به نام خودت به نوشتن ادامه نمیدهی؟


برگرفته از همبستگی ملی ایران ، 7 فوریه 2016 : پرویز خزایی 

پرویز خزائی: حاجی! بازم بگونواره! راستی چرا به نام خودت به نوشتن ادامه نمیدهی؟

لینک به منبع :

یا ایهالحاج سید محمود علوی دامت فشلک!
وسلام علی شعب الایرانی و لعنت الله علی نظام الملالی الحاکمین فی ایران!
حاج اقا گشتاپو!. بعد از تحیات فوق الذکر- و بر سیاق پیامی که مسعود رجوی- فرمانده ارتش آزادیبخش، - دمار از روزگار خمینی و کل قبیله منحوستان- سالها پیش داده بودند، منهم پیامی کوتاه، برای شما، وزیر ساواک، واواک و گشتاپوی قوم ایرانسوزان، ذیلا میفرستم. در آن پیام بغایت بجا و حساب شده، ویژه یک رهبر جدی و هدایت کننده یک مقاومت جدی- نه افاضات ته آشپزخانه ای-، مسعود رجوی، وارث ستار و میرزا و مصدق - در مقدمه گفت (نقل به مضمون) که، اول اینکه من و ما همگی میخواهیم سربه تنتان نباشد و بالکل طرفدار سرنگونی تمام عیار شما هستیم، ولکن، برای به حداقل رسیدن خونریزی در سرازیری سرنگونی محتوم کل نظامتان، بهتر است چند نکته و کار را، در مرحله پیشا رحلت به زباله دان تاریخ، در مد نظر داشته و انجام دهید. پیامی شبیه به پیامهایی که فرمانده کل قوای دولت ضد برده داری آمریکا- زنده یاد آبراهام لینکلن- خطاب به جفرسون دیویس، فرمانده کل قوای مسلح نظام نژاد پرست و برده داری جنوب کشور نوشت و توصیه مشابهی در سرازیری شکست نظامی و سقوط محتوم نظامش به او کرد. و ایضا پیام خوزه سرواسیو آرتیگاس، فرمانده ارتش رهایی بخش اوروگوئه به طرف مقابل اسپانیایی خود... باری از این پیامها در صحنه نبرد و مقاومت، در تاریخ همه مقاومتهای جدی، بی شمار ومستند در سینه تاریخ و در آرشیو های کشورها قابل دسترسی است.
یا حاجی گشتاپو، من میخواستم به حضور منحوس عرض و طول کنم که، در تظاهرات گسترده و بی سابقه شورای ملی مقاومت ایران، وسازمان محکم و پرتحرک و توان مجاهدین خلق ایران، در پاریس- همانطورکه خوب میدانی- بسیاری خیابانهای مهم قسمت مشهوری از پاریس، خالی از ترافیک موتوری، قرق شده و صدها مامور از این حرکت بزرگ حفاظت میکردند. تاکنون، - تا آنجا که جمع آوری شده است – تمامی رسانه های مهم فرانسه، بویژه همه تلویزیون های سراسری، و بسیاری رسانه های کاغذی و الکترونیکی این کشور، عظمت و شکوه آنان را بازتاب داده بودند. در بخش جهانی، کلیه خبرگزاریهای مهم و تلویزیون های مهم جهان، از قبیل سی ان ان، 24 ساعته، یورو نیوز و تمامی تلویزیونها و رسانه های مهم کشورهای خاورمیانه، از الجزیره تا همه و در شمال افریقا.....و روزنامه های مهم مانند نیویورک تایمز- با عکس بزرگی از قدمهای راه پیمایان بر تصاویر منحوس خامنه ای و روحانی بر آسفالت خیابان-، بازتابی را نشان میدهند که در نوع خود، در تاریخ این نبرد سی و شش ساله با نظام جهل و چپاول و جنایت، در شمار بزرگترین هاست. تقریبا همگی آنرا بسیارگسترده اعلام کرده اند. انعکاس از بخشی ازتجمع بزرگ در میدان تاریخی قهرمان ملت فرانسه، " دانفررشرو"، وقسمتی از مسیرراهپیمایی سه ساعته، در خیابان مشهور و تاریخی، بولوار بزرگ و طویل "مون پارناس"- آنجایی که مشاهیربزرگی ازجهان، چون ارنست همینگوی، پیکاسو و ژان پل سارتر، در کافه های تاریخی آن مینشستند- بویژه در "کافه سلکت"، و جهان را زیر نظر میگرفتند و خلق آثار میکردند- تا میدان بزرگ" انوالید" و وزارتخارجه و پارلمان بزرگ فرانسه. بخش بزرگی از مسیر این راه پیمایی باشکوه و پرقدرت و مرتب و متمدن، توسط مقامات این کشور قرق وحفاظت شده بود. در پیشاپیش، بخشی از خانواده های شهدا و ساکنان لیبرتی، و بعد عکس بزرگی از آخوند روحانی با عمامه ای که از طناب دار ساخته شده بود، یک تریلی پراز چوبه های دار، نمایندگان ملیت های مختلف کشور ایران با لباسهای محلی شان، نمایندگان کارکنان داخل ایران از پرستار و معلم و دانشجو و کارگروو و ایضا، مقامات بالایی از مجلس ملی و سنای فرانسه و پارلمان اروپا و وزیر سابق حقوق بشر کشور میزبان. شعارهای "نه به روحانی"، "مرگ بر خامنه ای"، "زنده باد آزادی" و " دمکراسی، آزادی با مریم رجوی" و سرود ایران گوش مردم آزادیخواه جهان را نوازش و گوش خامنه ای، خلیفه ظلم و جورو اخلاف خمینی را کر میکرد. بویژه وقتی طنین انداز شد آن سرود ملی مارسیز انقلاب فرانسه، و فریاد تسلیت به مردم داغدیده فرانسه، بعد از جنایات شنیع خلف نظام ولایت فقیه یعنی داعش- در خیابانهای زیبای پاریس. باری، میدیدیم که بسیاری از مردم پاریس در آن مناطق، با تمجید، تحسین و با حق شناسی، برای این حرکت بزرگ دست تکان میدادند و یا بعضی خود را بمیان نمایندگان واقعی ملت ایران میرساندند... اتفاقا حاجی! در هنگام پخش این سرود های ملی و شعارهای محکم به زبان فرانسه، بخشی از این ستون بسیار طولانی شیرزنان و شیرمردان تبعیدی ایران، درست در چند متری و مقابل "کافه سلکت" ایستاده بود. این کافه هنوز و هرروز پراست ازبخشی از نویسندگان،متفکران و هنرمندان معاصر فرانسه و جهان.... این کافه زیارتگاهی است از جنبش های پیشتاز ادبی، فلسفی و هنری دنیای تمدن و ترقی و نو آوری.
حاجی!، رسانه های داخل کشوری تو هم مجبور به انعکاس شدند. اما سعی کردند که آنرا در یک تیتر فورمول بندی شده ارائه کنند. درتیتر اول همه رسانه هایتان، تقریبا یکدست نوشته بودید که " تظاهرات اندک منافقین! ...."..... حاجی اما بعد خیلی بد گاف داده اید. در جایی که تیتر میزنید" تظاهرات اندک منافقین در پاریس بمناسبت....از زبان رسانه های بین المللی و امریکایی...."، بناگهان در متنی، از قول همان رسانه ها عینا ترجمه کرده و مینویسید "به گفته خبرگزاری اسوشیتدپرس امریکا، تظاهرات بسیار گسترده ای! توسط منافقین....... د ر پاریس" ......!!!
باری با این گاف فاحشی که دادی، حاجی، دیگر مرا از هرگونه توضیح بیشتر معاف کردی....تا اینجا: احسن لک مثیرالاشمئزاز الحیه! ( آفرین برریش تنفرانگیزت باد!)
و اما بشنوید از رسانه های خارج کشوری تان، مانند عمدتا "دیدبان" و "اینترلینک" به زبان انگلیسی و فارسی. این سایت ها این روزها، تمامی مطالب ساکنان مینی بوس سرکار قندعلی ها و شبدرقلی ها را، با آب و تاب از بالا تا پایین منتشر میکنند. داستان از این هم مضحک تر است، برو ببین که، حتی با باز نشر این نوشته ها، میگوید که آهای مسعود رجوی چرا پاسخ این و آن از آنها را ندادی!؟. بویژه آخریش رله کردن نوشته یکی از شبدرقلی های، مطرح دوست و آنتن پرست، خطاب به مسعود رجوی است. آری، انترلینک بدنام و مهر برپیشانی، که مورد نفرت و بیزاری هر ایرانی میهن دوست و آزادیخواهی است، و همه میدانند که رسانه اصلی خارج کشوری مختص جنگ تبلغاتی علیه شورا و سازمان مجاهدین است –و خودش بهمراه آن یکی " دیدبان"، بصراحت خود را اینچنین معرفی میکند-، از سر کساد و بدبختی- این رده نویسی های اخیررا به اشتراک و باز نشرگذاشته بود!! و مرتب به مقاومت نهیب میزند که یاالله زود باش جواب این نوشته های مامانی را بده! حاج گشتاپو، به سر تا مغز نامبارکت قسم، که این شگرد ها را مردم اروپا خوب میشناسند و اعلامیه هایی که، بعضی بعنوان کنشگر و این و آن، علیه مقاومت های سازمان یافته شان میچرخاندند. حتی در حالیکه یک نوک سوزنی هم به نازیسم آدمکش هیتلر میزدند، اما جوالدوزها بود که از قلمشان بر تن جانفشانان در سنگرمیریخت....
یارو! یک چیز دیگه درست کن! اینها قی های خشک شده آن سالهای خونین 1940-1945 است. میخواهی باز سند تاریخی در این بابت برایت رو کنم؟ میخواهی، از آرشیوهای مقاومت های همین اروپا، صد ها شبنامه و اعلامیه مشابه با روش و لسان و تهمت و جنگ روانی مشابه برایت چاپ بگیرم و بفرستم؟ و اینکه چگونه دستگاههای تبلیغاتی برادرت گوبلز، آنها را در ابعاد بزرگ بازچاپ و باز پخش کرده و به سبک آنزمان به اشتراک میگذاشت؟!
در حول و حوش این تظاهرات پر بار و پر بازتاب، باز هم دیدیم که ترکه های زیر دهل ات، ابتدا به ساکن، رفتند، یک راست، سراغ آقای مسعود رجوی رهبر مقاومت خونین مردم ایران. رفتند سراغ صحبت های قدیم، بویژه پیام چند سال پیش و پراشاره و هجو و ایما و تمثیل ( الگوریک) مسعود رجوی به سران رو به زوالتان وبه حاجی درشت هایت. باری برای پیشگیری از انعکاس گسترده تنفرعمومی به سفر آخوند روحانی "رئیس جمهور" ات، و برای فضا سازی مترادف و مجازی حول حرکت ایرانیان آزاده در فرانسه و بخشی از اروپا، عوامل مستقیم و غیرمستقیم، با جیره و یا بی جیره ات، با نهیب "وریسیتو" ( بلند شوید به زبان شیرین لری)، دست به قلم با نام، بی نام، یا با نام مستعار شدند.
من در سایت های "اینترلینک" و"دیدبان"ت، چندین و چند نوشته به "قلم" جمعی از اعضای ارتش سایبریت در داخل کشور دیدم که باور کن درست همانگ و هم آوا و آواز و تقریبا هم انشاء، با نوشته های آن چند نفر معاند و دشمن خونی مقاومت بودند، که توسط آن انگشت شمار ساکنان مینی بوس سرگردان، و شبدرقلی های آنتن شیفته، نوشته شده بود. یا للعجب، میگی نه خودت یک سری به آرشیوهای داخل وخارج بزن!
غدر و مکر و رسوایی دیگر را بشنوید:
 اعضای این شورای ملی مقاومت و پشیبانان بیشمار آن، با یک آرمان و حول یک استراتژی، سیاست، تاکتیک و تکنیک، در یک مقاومت بغایت محکم و موثر و سازمان یافته - و تنها مقاومت جدی و گسترده که در بازتابهای رسانه ها غربی در باره تظاهرات پاریس در تایید آن خواندم-، حول مدیر و رهبران خود، هماهنگ تحلیل میکنند، همنوا سیاست گذاری میکنند، همقدم برنامه ریزی و پروژه های جاری را، بر اساس پختگی و همخوانی، در مقطع های زمان و مکان به اجرا میگذارند. آنها در هر شرایط داخل کشوری و بین المللی، میز و برنامه خود را چیده و با جلسه و بحث و تحلیل و تبادل نظر- به رویارویی با آن مصاف، که گاهی با سرعت برق، فرصت چندانی نمیدهد وچون بهمن و سونامی سرازیر و سرزیر میشود، می پردازند. این به لسان شبدرقلی های وارفته و کیچن نشینان های چرت زن و چرت نشان، چرت آور و چرت آموز!، که هشت نفرشان نمیتوانند حتی یک قورمه سبزی را بطور هماهنگ و بدور از حسادت و چشم و هم چشمی به مرحله نهایی طبخ برسانند، عیب و نقص است. اینان، با ادعاهای مرغ پخته خندان، مضحک و تمامی از سر حقد و حسادت و جاماندگی و به حاشیه رفتگی، در نوشته های گشتاپو خواه و واواک شاد کن و سید محمود علوی نشان- مرتب نشخوار میکنند که بله اعضای این مقاومت، در این سنگر نبرد سی و شش ساله و در این شرایط پر فتنه و طوفانی و سونامی زا- همه چیز را رجوی رهبرشان برایشان دیکته میکند! اینها این اصحاب بقول لرها "دگیس رته" یعنی وارفته و واداده، فکر میکنند که این مقاومت پر خون و خطر، انجمن معلمین شهرگوتمبرگ سوئد است، یا اتحادیه پرستاران اسلو. تازه خودشان، که سالهاست از یمن مقاومت های خونین غرب و بدلیل خونهای ریخته در ایران، پناهنده ومقیم غرب آزادشده، شده اند، باید بدانند (که شک دارم، چون جز سایت بازی بفارسی علیه مقاومت و مجاهدین از شبانه روزشان چیزی – سوای خورد وخوراک و چرت وخواب باقی نمی ماند)، که در احزاب و تشکیلات سیاسی اجتماعی کلیه کشورهای مترقی و دمکراتیک- که بهترینانشان متعلق به شمال اروپا ونوردیک است) واقعا چه میگذرد، تا بدانند که این دمکراسی ها، علاوه بر تشکیلات مقاومتشان در هشت دهه پیش، حالا هم دیسیپلین، مدیریت، رهبری حزب و دستگاه هدایت کننده یک تشکیلات، همین روند را کم بیش مشابه دارند. اعضای این تشکل ها، با اختیار و انتخاب و بحث و پخته کردن مقولات و رسیدن به اجماع (کونسانسوس)، برنامه های سیاسی و اجتماعی خود را پیش میبرند. نگارنده خود، بیش از سه دهه، تجربه عملی در این کشورها داشته ودارد. در مقاومت ها و جنگها و نبردها که دیگر نقش رهبرو فرمانده تعیین کننده اصلی است. باید با سازمانیافتگی حداکثر و مو لای درز نرفته، انظباط و حرکت هماهنگ و حساس در مقابل دشمن تا دندان مسلح و خونریزو توطئه گر، حرکت کرد. در یک سنگر مقاومت و یک نبرد نظامی، سیاسی، امنیتی، اجتماعی، فرهنگی و بین المللی، حرکات، حملات، دفاع، بیان و سخن و نوشتاری باید بطور هماهنگ در خدمت اهداف استراتژیک، سیاسی و تاکتیک ها قرار گیرد. والا بقول آن ژاندارم لرعزیز من " بگو ژآندارمری منحله دیگه". بدون شک ابتدا همه چیز در درون هسته اصلی و مدیریت مقاومت- بویژه و ایضا بویژه مقاومت مسلحانه- بررسی و حلاجی و به لسان انگلیس زبانان "همرینگ" و چکش کاری میشود، اما در پایان اکت و بیان بیرونی آنرا باید توسط دستگاه رهبری که در زبانهای اروپای به آن "سنترال بورد" به انگلیسی، "کونسی سانترال" به فرانسوی، "زنترال ورشتاد" به آلمانی، " سنترال استوره" به زبانهای اسکاندیناوی، " بوردو سانترال" به ایتالیایی و " خونتا سانترال" به اسپانیولی میگویند هم معرفی و هم فورمول بندی شود. مدیر، رهبر و مسول فرمول تصمیم نهایی را در فورمول بندی و جمله بندی آن تصمیم شورای مرکزی میگیرد. حتی در حکومتهای دمکراتیک، هم در پایان رهبر حزب، رئیس جمهور و نخست وزیر است که آخرین فورمول را تنظیم میکند. البته میدانم که این امر برای عده ای که در عمرشان کار تشکیلاتی عملی و شبانه روزی نکرده و بصورت فله ای و بی در و پیکر زیسته اند، بسیار عجیب و سوال برانگیز است.
تک تک اعضای این مقاومت، و اعضا و پشتیبانان آن افرادی هستند با فلسفه، اعتقاد دینی و غیر دینی بسیار متفاوت، فرهنگ و سبک زندگی گوناگون، از همه گرایشهای ایدئولوژیکی، از همه ادیان و مذاهب ایران، از مسلمان شیعه و سنی، مسیحی (عمدتا ارمنی و آسوری)، زردشتی، کلیمی، بهایی، دراویش، ایزدیان و یارسانان....و همه تعلقات قومی- آذری، کرد، ترکمن، بلوچ، لر، عرب و فارس-. این خیل عظیم و بزرگترین تشکل آرمانی و مقاومت تاریخی ایران، وایضا بالاترین بها پرداخته، حول برنامه شورای ملی مقاومت، که بر اساس جدایی دین از دولت، و با الهام از اعلامیه جهانی حقوق بشر1948، تنظیم شده و خلاصه اصول اساسی و عصاره آن در طرح ده ماده ای اعلام شده توسط خانم مریم رجوی- به تمام زبانها ترجمه و ارائه و منتشرو فریاد زده شده است-، معلوم است که با این چراغ راهنما و برنامه مدون است که حول آن مبارزه میکنیم- در خط مدیر و مسول مسعود رجوی و رئیس جمهور دوران گذار برای تشکیل اولین مجلس موسسان در ایران آزاد و رها از ستم و جور و جهل و فساد و جنایات علیه بشریت خمینی و خلیفه دومش خامنه ای-، با دسیلپین و انسجام تشکیلاتی، تحت مدیریت رهبران این مقاومت این بار سنگین را بدوش کشیده، به سوی هدف غایی در این راه پر خطر و خون و توطئه و عناد عمله های مستقیم و غیر مستقیم و با جیره و بی جیره های حاج آقا گشتاپو و واواک رژیم سفاک خلافت ولایت مطلقه ایرانسوز پیش می برد. این افتخار همه ما اعضای این مقاومت پیشتاز و آخوند سوز است.
و آخرین خطاب برای خدا ناحافظی با حاجی گشتاپو:
یاایهالحاجی سید محمود علوی!:
مره أخری انک تقول هذه صوت شریط کاسیت!
لماذا لا تکتب به اسمک شخصیا؟
ترجمه از لرستان سرفراز:
ای حاجی سید محمود علوی!:
بازم بگو نواره!
راستی چرا بنام خودت به نوشتن ادامه نمیدهی؟!
 امضای این سخن بشرح زیر:
الاحقر ملت بزرگ ایران و الخصم الدائم از بالاتا پائین و حاشیه
هاتان و بقول لرها و کردها " نوتر و نتور" تان

پرویز خزایی هفته اول فوریه 2016 - اسکاندیناوی

19 بهمن ،، عاشورای مجاهدین ،،




برگرفته ار ایران اسرار ، 7 فوریه 2016 : استاد عبدالعلی معصومی 
لینک به منبع :

خمینی یک سال پس از سخنرانی مسعود رجوی در امجدیه، در روز 28خرداد60، به مناسبت مراسم «نیمه شعبان» که در همان ورزشگاه برگزار شد و در آن «فرماندهان ارتش, وزیر کشور و گروهی از نمایندگان مجلس» حضورداشتند, پیامی فرستاد که احمد خمینی آن را قرائت کرد. پیام او از ابتدا تا انتها, برای بسیج و برانگیختن «امّت حزب الله» در رودررویی با «منافقان» بود. او از آنها «متواضعانه» می خواست در «صحنه» حاضر باشند و نوید می داد که 

«امروز و روزهای آینده روز شکستِ جریانِ دشمنان قسم خوردۀ اسلام است؛ روز شکست جریانی است که همیشه قلب مرا می آزارد؛ روز شکست جریانی است که بسیار خطرناکتر از تمامی جنایتها و خیانتهای رژیم پهلوی در طول حکومت ننگینشان بود... به هوش باشید که ایران در آستانۀ به ثمررسیدن انقلاب اصیل شماست... من خوب درک میکنم که حضور شما در این روزهای حساس به چه معنایی است و به امید پیروزی نهایی شما بر دشمنانتان, روزشماری می کنم... من نزدیک به یک سال است که صلاح نمی دیدم آن چه را می دانم برای ملت شرح دهم, چرا تا آرامش کشور حفظ شود... تا احساس کردم دیگر مسأله از این حرفها گذشته است و خطر، اساس جمهوری اسلامی را... تهدید می کند, دیگر تاب نیاوردم... شما مردم عزیز, هوشیار باشید... و با حضور دائمی خود کیدِ هرج و مرج طلبان را خنثی کنید...» (کیهان, 30خرداد1360). خمینی که می پنداشت نابودکردن مجاهدین, که در نگاه او چندان وزنی نداشتند, به سادگی قابل حصول است, در همین پیام 28خرداد به «امّت همیشه در صحنه», شکست نزدیک مجاهدین را نوید میداد: «...امروز و روزهای آینده روز شکست جریانی است که همیشه قلب مرا می آزارد...». او بارها در تهدیدها و رَجَزخوانیهایش مجاهدین را از جاکن شدنِ سیل خروشان «امّت همیشه در صحنه» بیم داده بود. ازجمله در سخنرانیش در روز 21اردیبهشت 1360, که مجاهدین را «ذرّه یی در مقابل سیل خروشان»! توصیف کرده بود که لحظه یی دربرابر این سیل بنیان کن تاب ماندن ندارند و گفته بود: «شما در مقابل این سیل خروشانِ ملت نمی توانید کاری انجام بدهید. شما اگر یک وقت ملّت قیام کند مثل یک ذرّه یی درمقابل سیل خروشان هستید» (کیهان, 23 اردیبهشت60). به هرحال, در زیر عمّامۀ خمینی هرچه که بود, مسلّماً, این نبود که نمی تواند به سادگی مجاهدین را ازمیان بردارد و «امروز و روزهای آینده», «شکست جریانی» را که «همیشه قلب» او را «می آزارد» به چشم نبیند. و البتّه, این نکته هم برای او مثل روز روشن بود که در رویارویی تمام عیار «با این جریانی» که «بسیار خطرناکتر از ... رژیم پهلوی در طول حکومت ننگینشان» است, اگر اندکی دیر بجنبد طومار حیات نظامش برباد خواهد رفت. خمینی در سخنرانیش در روز 21اردیبهشت 1360, به این نکته نیز اشاره داشت که «... من اگر در هزار احتمال, یک احتمال می دادم که شما دست برمی دارید از آن کارهایی که می خواهید انجام بدهید, حاضر بودم که با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم. لازم نبود شما پیش من بیایید».
آیا واقعاً هیچ احتمالی به تفاهم و همرأیشدن نبود؟ آیا در میان اسلام خمینی و اسلام مسعود رجوی مرزی سرخ و گذارناپذیر کشیده شده بود؟ آیا دیگر راه تفاهم به کلی بسته شده بود؟ خمینی با همه«اسلام» پناهان دیگر, از هر گونه و جنسی, باب گفتگو یا تهدید را گشود و آنها را با خود همراه و گاه مَجیزگوی خود کرد, جز مجاهدین. و از همه آنها تصوّر نسبتاً درستی داشت، جز از مجاهدین. وقتی از 

مهندس بازرگان خواست که بیاید به تلویزیون و بگوید در راهپیمایی 25خرداد 60, با جبهه  ملّی علیه قانون قصاص همنوا نبوده است, او سر تسلیم فرودآورد و آن را تلفنی در تلویزیون نیز بیان کرد. مدّعیان دیگر نیز همین طور. امّا, در این میان, مجاهدین, نه با تطمیع و نه با تهدید, سرفرودنیاوردند و در اعتقاداتشان, استوار ماندند و این خمینی بود که راه نبرد رویاروی قهرآمیز را برای مجاهدین گریزناپذیر کرد و به ناگزیر, زبان شمشیر لب به سخن گشود.
 دو روز پس از پیام تهدیدآمیز خمینی برای نابودی جریانی که «اساس» و موجودیت نظامش را تهدید می کرد، به فرمان او، در روز 30خرداد 1360, قلع و قمع مجاهدین, به نحو وحشیانه یی آغاز شد. خمینی به این گمان بود که در همان نخستین یورشها مجاهدین را از میدان به درخواهدبرد و دمار از روزگارشان درخواهد آورد. امّا, واقعیت چیز دیگری بود. خمینی آن روزی که مسعود رجوی فریاد خشماهنگ خود را بلند کرد و گفت: «وای به روزی که مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ بدهیم», سخنش را به پشیزی نخرید و به آن بهایی نداد, چرا که نگاهش به کمیت بود نه کیفیت نیروهای مجاهدین.
 وقتی خمینی در روز30خرداد60، راهِ قهر و دشمنکامی را بازگشود و بر طبل جنگ کوبید, مجاهدین در «پاسخ گلوله با گلوله» لحظه یی تردید نکردند, چرا که اگر دیر میجنبیدند, به کلی از صحنۀ سیاسی حذف می شدند و سرنوشتی بسا ناگوارتر از حزب تودۀ پس از کودتای 28مرداد32, به سراغشان می آمد. این بود که از فردای همان روزی که خمینی کمر به نابودی کامل مجاهدین بست, آنها نیز به دفاع قامت برافراشتند و جانمایه و هستی و خانمانشان را پشتوانۀ این راه خونبار کردند و در این تصمیم که ممکن بود به بهای نابودی کل سازمان مجاهدین بینجامد, لحظه یی تردید نکردند.

موسی خیابانی در مقطع 30خرداد60 در نامه ‌یی به مسعود رجوی با تأکید بر تصمیم سازمان نوشت: ما تا آخر در این راه خواهیم جنگید و «اگر ما یک عاشورا در پیش داشته باشیم و تمام سازمان را نیز فدا و قربانی کنیم نباید در روز موعود در انجام تعهّداتی که در قبال خلق و انقلاب داریم درنگ و تردید کنیم» (سایت سازمان مجاهدین خلق ایران، 19بهمن1392).

 از فردای سی خرداد60، آن «روز موعود» آغاز شد. مسعود رجوی در مقدمه کتاب «پرتوی از زیارت عاشورا» مینویسد: «... در عاشورای مستمر مجاهدین, نقطۀ اوج, 19بهمن همان سال [1360] بود که آزمایشی بسیار صَعب و دشوار را, روسفیدانه, از سر گذراندیم. در آن روز قافله سالار ما موسی [خیابانی] بود و بسیاری دیگر از مجاهدان, که بعضاً از بدنهای خویش پلی برای عبور سردارشان میساختند, همه دلیر و گردنفراز و از زن و مرد, تماماً, شجاع و پاکباز... سردار و 

پرچمدارمان موسی بود و همسرش آذر [رضائی], خواهر نازنین من, با طفلی در شکم. و سپس, فوجی از دلیرترین فرماندهان و جنگاوران مجاهد, همچون محمد مقدّم و افشین (محمد معینی) و مالک (کاظم مرتضوی) و خسرو (طه میرصادقی) و کاوه (عباسعلی جابرزاده) که محمد و کاوه و خسرو در همانجا با همسران رشیدشان مهشید و ثریا و تهمینه به شهادت رسیدند. در خانه های دیگر, در همان روز فرماندهانی چون خسرو رحیمی, حسن پورقاضی و شاهرخ شمیم هم بودند. همسر شاهرخ ـ فاطمه نجّاریان ـ از ارجمندترین زنان مجاهد بود که دو کودک شیرخوار نیز از خود به یادگار گذاشت. حسن مهدوی و ناهید راٌفتی نیز در شمار شهدا بودند... همسر والامقامم اشرف نیز، که به راستی سمبل زن انقلابی مجاهد خلق بود, تا لحظۀ آخر در کنار برادرش موسی, زینب وار, پایداری نمود. طفلک شیرخوارم مصطفی را نیز سپس دادستان خمینی در بازار شام خود (تلویزیون) در برابر جسد مادر و عمویش و سایر شهدا, به نمایش یتیمی و "غربت" گذاشت و بدین وسیله تشت رسوایی و قساوت بی حدۀ و مرز خویش را بر بام همۀ خانه های ایران به صدا درآورد. آنگاه اجساد شهدا را در زندانهای خمینی به زیر سُمّ ستوران پاسدار کشیده و صدها مجاهد دیگر را نیز که به این اجساد مطهّر ادای احترام نموده بودند, [به شهادت رساند]...» («مجاهد», شماره 235).
 از 19بهمن 1360 تا امروز، خمینی و میراثداران مفلوکش جز به کشتار مجاهدین و نابودی آنها اندیشه یی در سر نپروردند و تا توانستند در این راه خونبار پیش تاختند. در مرداد و شهریور 67 بیش از 30هزار تن از مجاهدان از جان و خان و مان گذشته را در زندانها به وحشیانه ترین شیوۀ ممکن به شهادت رساندند, امّا نه تنها رؤیای «پنبه دانه»یی امام اهریمن خوی جنایت پیشگان به تحقّق نپیوست و این کشتار و شکنجه و سرکوبها مجاهدین پاکباز و «مرگ بر کف» را به زانو ننشاند بلکه هر روز بر صلابت و قدرت و پاکبازی و پایداریشان افزود. اگر در دیروزِ ایرانزمین, سلاح خونین ستّارخان, سردارِ دلیرِ رزم و پایداری, برپادارندۀ پرچم ایستادگی و مقاومت, بر زمین ماند و عشق بزرگش برای رهایی مردمِ گرفتار سرپنجۀ خونین استبداد در قلب بیتابش تخته بند شد و دوباره بساط بیداد و خودکامگی از کران تا کران میهن در خون غرق, گسترده شد و فریادها در گلوها خشکید. امروز امّا, شیرزنان و شیرمردان دلیر ایران زمین, قهرمانان پاکباز سنگرهای پایداری, برپادارندگان پرچمهای خونرنگ ستّار و کوچک خان, در زیر شدیدترین بمبارانهای مماشاتگران بین المللی و موشکبارانها, یورش و حمله و هجومها و توطئههای آخوندی و همپیمانان برونمرزی شان, صبور و پرصلابت, پایداری کردند و بر عزم سترگشان برای آزادی ایران زمین, استوار و بی تزلزل, پای فشردند و از قربانگاه, سرفراز و گردنفراز بیرون آمدند و داغ نابودشدن مجاهدین را به لجنزارِدلِ گندیدۀ کفتاران حاکم بر میهن داغدارمان نشاندند و امید و اعتماد مردم به پاخاسته و مجاهدپرور ایران زمین را ماندگار و رویین تن کردند.
 این واقعیت تردیدناپذیر، به ویژه پس از زهر اتمی و به گل نشستن رؤیای برقراری امپراتوری با صدور تروریسم در عراق و سوریه و یمن و... و لق شدن پایه های در خون غرق «اختناق و سرکوب» و اوجگیری بی سابقۀ جنگ گرگهای هار در رأس نظام سراسر جور و تباهی ولایت فقیه، کاملاً روشن و آشکارشده که «روزگار حاکمیت و ولایت آخوندی, شتابان, رو به پایان است».

توصيف اشرف و موسي از زبان مسعود و مريم


                     برگرفته از ایران اسرار ،7فوریه 2016:
لینک به منبع :
 بر زمينه يي از كشاكش فزاينده ان ايام مابين مجاهدين و خميني ، گه گاه به اين فكر فرو مي رفتيم كه نوبت عاشوراي مجاهدين كي خواهد رسيد؟ سپس بيمناك و مضطرب مي شديم كه : كاش ما (مجاهدين) هم بتوانيم هم چون سيدالشهدا حسين ، با جان و خانمان و عزيزان ، در لحظهٌ ضرورت تمام عيار به خدا و خلقمان لبيك بگوييم و دامان محبت را سراپا در وصال ازادي به خون رنگين كنيم… سرانجام عاشوراي مجاهدين نيز فرا رسيد و ما به فديه دادن و نثار فوجي از محبوبترين عزيزانمان ـ كه به راستي در تاريخ معاصر ايران حقيقتي بر گونه اساطير شدند ـ  از اين ازمايش صعب و جگرسوزسرفراز بيرون امديم و به عهد خود در زيارت وفا كرديم…قبل از اين تاريخ و تقريبا از همان فرداي سلطنت خميني بارها شده بود كه درنشستهاي دروني سازمان بر اساس جمعبندي و تحليل ، از” عاشوراي محتوم مجاهدين “ سخن مي گفتيم و به كرات خود در بيان ، “تابلو “ شكوهمند اما خونين و جانخراش ان را در محضر ساير برادران ترسيم و مجسم مي كردم . اما هيهات كه نمي دانستم كه اغلب اوقات قهرمان اصلي صحنه در برابرم سرسخت و خاموش و پر وقار در انديشه نشسته … كما اين كه ان روزها به سرنوشت و مقام اشرف نيز دركنار موسي و ديگر شهداي عاشوراي مجاهدين اگاه نبودم .

 مسعود رجوي _ مقدمه كتاب پرتوي از زيارت عاشورا
به راستي موسي «شيراهن  كوه مردي» بود سرسخت و استوار و سازش ناپذير كه حقا در يكي از سياهترين ادوار تاريخ ايران غيرت و غرور و بي باكي و عزم جزم يك خلق رزمنده و قهرمان را در خود منعكس مي كرد. با اعتماد به نفس و با ان چنان شخصيت مستحكمي كه در بحراني ترين شرايط باز هم صبور و ارام و مطمئن، كنترل خود و امور تحت فرماندهيش را حفظ مي نمود. از ان گونه مردان كه در ظاهر هيچ نمود و داعيه يي ندارند، اما به هنگام سختي و محنت و در ساعت رزم اوري، ان چنان مي درخشند كه گوئيا لنگر استوار كشتي در مسير پرتوفانند. مرداني با يك دريا از پاكترين، بي  الايش ترين و معصومانه ترين عواطف شفاف و زلال انساني كه هر ظلمت و تيرگي را در امواج نگاه نجيب خود شستشو داده و محو مي كنند يا در اعماق جنگل بردباري و حلم خود مخفي مي نمايند.
مسعود رجوي ـ بهمن 1364
 اشرف، زني كه مرادف مفهومش
درهيچ كجاي فرهنگ ننگ الود
 شاه و خميني يافت نمي شود
 “... اشرف، زني كه مرادف مفهومش در هيچ كجاي فرهنگ ننگ الود شاه و خميني يافت نمي شود. زني كه از اغاز همه دشتها و بيابانهاو جنگلهاي انقلاب را در نورديد ه و به راستي به درك محضر محروم ترين توده هاي مردم در روستاها وشهرها و شهركهاي مختلف نائل امده بود. زني كه لحظه به لحظه با انتخاب اگاهانه و ازاد خود به هويت انقلابي و توحيديش نقش داده ودر تمامي قامت ، از تيغ برندهٌ رنجهاي شكنجه و شلاق، زخمها داشت .با گوشي ناشنوا شده بر اثر ضربهٌ دژخيم و اثار زخم و شكنجه هاي پس از انفجار، با دريايي از خلوص و ايمان انقلابي كه كمترين انگيزهٌ تظاهراميز و خودنمايانه به ان راه نداشت و در هر قدم مي شد اين صفا و پاكيزگي دروني را با ازمايش جديدي در گذشت و فداكاري  محك زد. از ان گونه زنان كه از ان چه اصطلاحا اثار بازدارنده نابرابريهاي تاريخي نسبت به مردان ناميده مي شود اثري با خود نداشت و چه در دوران دانشگاه و چه در درون سازمان يا زندان و چه بعد از ان انقدر انديشيده و خوانده و برخورد كرده و محتواي واقعي كسب كرده بود كه ديگر هيچ چيز نمي توانست در او كمترين تزلزلي ايجاد كند ....به راستي ان چه شخصا طي يك زندگي مشترك به راي العين از صفات ارزندهٌ انقلابي در او ديدم در كتابهاي مربوط به شرح احوال برجسته ترين زنان انقلابي معاصر نيز نخوانده ام . در زمرهٌ انقلابيوني بود كه … درجريان كار و زندگي ، در هر قدم احترام و خضوع ادم  نسبت به انها بيشتر جلب مي شود و تنها وقتي به درك كامل مرتبت انها نائل مي شود كه ديگر در دسترس نيستند و پروانه وار به ديار اعلي پر كشيده اند

مسعود رجوي:  سرفصل 19 بهمن مبشر رهبري پاكبازانه يي است كه در كورهٌ رنج و خون و انقلاب به اثبات رسيده و خود پيشاپيش همه از زندان و شكنجه گاه و از زير چوبهٌ اعدام گذر كرده و همه چيزش از سردار و اشرف تا كاظم و منيره و هزاران پروردهٌ دلبند عقيدتي و سازماني اش را براي رهايي خلق محبوبش نثار مي كند. اگرچه حفاظت از برادري كه هدف اشكار تروريستهاي رژيم خميني بود و يا خارج كردن زن و فرزند و خواهر و پدر و مادر  پيري كه تحت فشار و شكنجه اشكار مزدوران خميني خون به جگر و زجركش شدند، كاملا مقدور بود و از قضا اين خود مسعود بود كه هميشه حفاظت و يا خارج كردن خانواده ها از زير حاكميت خميني را براي خيليها به جد دنبال كرده و نهايتا به انجام رساند. اما چه مي توان كرد؟ زخم خيانت خميني را به هر قيمت بايد التيام داد چرا كه وقتي بهاي انقلاب ان چنان كه بايد در بالا يعني توسط رهبران و پيشتازان پرداخت نمي شود، لاجرم اين توده هاي مردم محرومند كه در پايين بايد به سنگين ترين و سهمگين ترين وجه بار شكست و ناكامي را به دوش بكشند... و به راستي كه درهم شكستن ارتجاع مهيب خميني و زنده كردن اميد و اعتماد مردمي كه براي اين ديو دغلكار فرش خون گسترده بودند جز با منطق فداي حداكثر و نثار فديه هايي چون موسي و اشرف ميسر نبود. قهرمانان، پاكبازان، و سرداران و سمبلهايي كه سر از پا نشناخته بر دجال ضدبشر شوريدند و در ركاب رهبرشان بر پرچم سرخ عاشوراي حسيني بوسه زدند”
 مريم رجوي: موسي، از برجسته ترين پيشوايان ازادي تاريخ معاصر ايران
 سردار بزرگ خلق ، فرمانده كبير انقلاب ، مجاهد بزرگ و يكي از برجسته ترين پيشوايان ازادي تاريخ معاصر ايران، برادرم موسي خياباني به خاك افتاد. زبانم از وصف مقام و مرتبت والاي عقيدتي، سياسي و نظامي اش عاجز است ، جز ان كه بگويم اگر نبود كه وظايف خود را در قبال خلق و خالق پايان يافته نمي دانستم، در شعله هاي قلب و جگرم مي سوختم و خاكستر مي شدم… راستي اگر موسي صخره بود، چه صخرهٌ استواري بود و اگر كوه بود، چه كوه پايداري بود…   سرداران بزرگ شما ، فرماندهان كبير مقاومت و جنگ رهاييبخش ملي و انقلابي ، از ستار ، تا حنيف نژاد و خياباني، خود از همهٌ اين گذرگاهها گذشته و پيشاپيش همه الزامات و نتايج ان را پذيرفته اند. انها رهگشايان بودند و اكنون ما رهرواني هستيم كه بايستي ادامه بدهيم . پس در هر كجا كه هستيد به وظايفي كه برعهده داريد قيام كنيد و سرشار و پر نشاط به بركت خون خياباني ها با ايماني مضاعف، با قهري دو چندان و با اتشي صدچندان تومار ارتجاع خميني را درهم بپيچيد ، خاكستر كنيد و به باد زمان بدهيد. « مسعود رجوي»