۱۳۹۶ فروردین ۶, یکشنبه

داستان تراژیک راحله ذکایی ، یکی از هزاران داستان زنان در رژیم زن سنتیز ولایت فقیه ، حتما بخوانید !!




 داستان تراژیک راحله ذکایی  ، یکی از هزاران داستان زنان در رژیم زن سنتیز ولایت فقیه ، حتما بخوانید !!

داستاني از راحله ذكايي: يك زن ديگر كه در ايران تباه شد
منبع :سايت فوربس

به دنبال روز جهاني زن در 8مارس, وضعيت اسفبار زنان در ايران در نهايت تا بدست آوردن آزادي و حقوقشان كه سزاوار آنند ادامه دارد. اين مبارزه مشابه براي تمام زنان ايران است.
خبر مرگ راحله ذكايي براي خيلي از مردم هيچ معنايي ندارد. يك انسان ديگر در بين 75 مليون كه اكنون در زمين پرسه ميزنند. او از سرطان مرد.
با اين حال, از دست دادن او غم و اندوه بسياري براي زناني كه در سال هاي اخير زنداني بودند و زندانياني كه در زندان سياسي بدنام اوين تهران بازداشت هستند ايجاد كرد, كساني كه لحظات شادي و اشك مشترك با راحله داشتند.
او داستان عجيي با سالها پشت ميله‌هاي زندان داشت.13سال از عمر كوتاهش را در زندان بخاطر دزدي و جرايم در ارتباط با مواد مخدر در زندان سپري كرد. او معتاد به مواد مخدر بود كه چندين بار ترك كرد و با وجود گذراندن سالهاي زيادي در پشت ميله‌هاي زندان شيفتگي او هرگز سست نشد…
زماني كه او تنها 11سال داشت, عموها يش او را به عنوان پوششي براي يك سرقت مسلحانه استفاده كردند. در 13سالگي او براي زندگي با مردي كه بعد از مدتي طي يك دزدي مسلحانه با بجا گذاشتن پسر يك ساله كشته شد بيرون انداخته شد. در شانزده سالگي راحله بخاطر دزدي و اتهامات مربوط به مواد مخدر پشت ميله‌هاگذاشته شد.
اين شروع تجربه دردناك او در داخل و خارج شدن از اين زندان به آن زندان, از باز پرسي به زندان انفراد بود. او حتي يكبار مسئوليت مواد مخدر پيدا شده در متعلقات دوستش را براي نجات او از اعدام بعهده گرفت. ايران براي اعدام چند صد نفر در هر سال بخاطر اتهامات مربوط به مواد مخدر شناخته شده است, عملي كه توسذ عفو بين الملل مورد انتقاد قرار گرفته است. چيزي كه راحله براي قيمت دوستي اش در نظر گرفت“ هزينه اش براي او ده سال پشت ميله‌هاي بي رحمانه زندان بود.
او هميشه خواب حفاظت از پسرش را ميديد و نگران سرنوشت دختر پنج ساله خواهرش بود, وخواستار زندگي بهتر براي او بود. پدر دختر كوچك اعدام شده بود و مادرش خودكشي كرده بود. راحله ميخواست از اين دو كودك مراقبت كند و همچنين از برادر و خواهردوقلوي جوانتر از خودش حمايت كند. او از هر گونه ملاقاتي محروم بود و ساعت هاي طولاني در فروشگاه عروسك سازي زندان ساري براي پرداخت هزينه تلفن همراه پسرش كار ميكرد.
بهر حال, رويداد 2009 مانند بسياري ديگر زندگي او را تغيير داد. وقتي زندان از زندانيان سياسي زن پر شد بدون هيچ امكان تماس با خانوادهايشان, راحله اين تماسها را از طرف آنها گرفت. مقامات او را متهم به داشتن تماس با زندانيان مربوط به اپوزيسيون ايران سازمان مجاهدين خلق كردند.










در اين مدت او مشتاق ياد گيري بود و مشتاقانه تبديل به يك مدافع حقوق بشر شد. او يكبار ديگر مواد مخدر را ترك كرد و وقت خودش را اختصاص به خواندن كتاب قرار داد.
او مدت زمان طولاني به نوشتن داستان زندگي خود و به خصوص داستان هاي زنان در زندان هاي مختلف در سراسر كشور پرداخت. او يكبار يك گزارش دو قسمتي از زندان قرچك, كه در جنوب شرقي تهران قرار دارد نوشت, كه در وب سايت متمركز روي زنان ايران چاپ شد.
او به نوشتن درباره زندانهايي كه تجربه كرده بود ادامه داد, زندان مشهد سبزوار, فزل حصار, و اوين, با توصيف بيماريهاي گسترده وحشتناك پوستي و زندانياني كه از سوزنهاي آلوده براي تزريق مواد مخدر استفاده ميكردند. خواندن نوشته‌هاي راحله تحمل زيادي ميخواهد...
با اينهمه همانطور كه راحله توضيح ميدهد, هيچ زنداني بيرحمانه تر از قرچك نبود. او هميشه ميخواست يك كتاب در باره اين مكان بنويسد, كه هر گوشه آن حاوي كابوس ديگري بود...





با وجود تمام دردي كه او در كودكيش و در پشت ميله‌هاي زندان تجربه كرده بود, او همشه مملو ار زندگي و عشق به ياد گيري بود.
او ميخواست به مدرسه برود, انگيسي و كامپيوتر ياد بگيرد. لذت بردن از زندگي اولين چيزي بود كه شما ميتوانستيد در چشمان او ببنيد. طي وقت كوتاهي كه او داشت, او به كتابخانه ميرفت و تقريباً تمام كتابها را خوانده بود. اين چيزي بود كه راحله را براي من متفاوت كرد. نه سال گذشته, اما او هنوز در قلب من است... “ .
در طول دوره هاي كوتاه مرخصي, او تلاش ميكرد براي دادن اخبار در مورد حوادث داخل زندان با من تماس بگيرد. او به ديدن خانواده هاي زندانيان سياسي ميرفت و به آنها اطمينان ميداد كه عزيزان آنها خوب هستند. او دنبال ياد گرفتن فعاليتهاي حقوق بشري و پيگيري اين گونه مسائل بود. در زندان او تلاش براي جمع آوري امضاء براي توماري با يك ميليو ن امضاء بود, راحله فقط درباره خودش فكر نميكرد. او دوست داشت دنياي اطراف خودش را تغيير بدهد... “
او هميشه براي آزادي آرزو ميكرد. بسياري از شبها وقتي بخواب ميرفت درباره آزادي خواب ميديد. با اين حال, سرطان گسترش يافته بود و آخرين نفس او رادر 17فوريه به سرقت برد.
متاسفانه, ايران تحت رژيم آخوندي با چنين داستان دردناك از زنان در سراسر اين سرزمين كهن معمائي شده است. از آنهائيكه ظالمانه زنداني, شكنجه و اعدام شدند, آنهائيكه از چهرها و بدنهائي كه توسط حملات با اسيد زخمي شده تا ابد رنج ميكشند, و ميليونها نفري كه متحمل سختيها در طي 38سال حكومت بي رحم و زن ستيز آخوندي شده‌اند.
بشريت بايد متعهد به پايان دادن به تمام بد رفتاريها كه عليه زنان اعمال ميشود شود, به ويژه در كشورهايي مانند ايران. قرن بيست يكم جاي تداوم چنين جناياتي نيست.

نويسنده: حشمت علوي